يكى دو نگاه ميان سه يا چهار حركت رد و بدل شد. لبخندش را كه هميشه براى غريبه ها به لب داشت، به زن جوان هم بخشید و او هم نوشيد و نيوشيد شايد. دست هاى باريك و بلندش را دراز كرد و دست هاى آن مرد هميشه دست از پا درازتر را گرفت. این دست از پا درازتر کمی واقعی بود، دوستانش در باشگاه والیبال به او میگفتند. زیرا انگشتان دستاش نسبت به هم قدهایش چند سانتی بالاتر از انگشتان آنها میایستاد. دختر با فشار انگشتانش به دور انگشتان دست مرد، او را به سوى خود كشيد. مى دانست مرد زياد زبان بلد نيست...
فهرست محتوا
زندگی عمومی
وقتى بي در كجا مى شوى. وقتى از همه چيز و همه كس مى برى يا شايد همه چيز و همه كس تو را مى برند. يك نقطه هست براي قطع همه چيز . در چنين موقعيتي آن نقطه را پيدا كردن و آن را شبيه يك دكمه ى انفجار فشار دادن تو را دوباره از دايره ى زمان و مكان پرت مى كند. ديگر بى كَى و بى كجا مى شوي. حتا اگر خانه ى دوست رفيق فاميل و غريبه باشي باز هم سهمى از يك «عموميت» هستي. چون هر عموم ديگرى نيز مى تواند و مى توانست در موقعيت تو باشد. تو بخشي از زندگي عمومي همگان مى شوي.همگاني كه در موقعيت هاى ديگر يك «يكان زيست...
تماما مخصوص را تماما مخصوص خواندم
«تماما مخصوص» را تمام كردم. تماما مخصوص را به شيوه اى تماما مخصوص خواندم. تماما مخصوص، را عباس معروفى در زمانى حدود هفت سال نوشت و من در زمانى حدود هفت ماه آن را خواندم. همين طول دورهی خواندن، یکی از مخصوص بودنهای این تماما مخصوص خواندن من بود. تماما مخصوص، عنوان يكى از آخرين رمان هاى عباس معروفى نويسنده و روزنامه نگارايرانى است. كه به گفته ى زنده ياد«سيمين دانشور» با رمان (سمفونى مردگان)، ميخ محكم خود را در ادبيات داستانى فارسى كوبيد. بعد از خروج عباس معروفى بعد از توقيف...
ازدواج مجدد مجردانهی مرد مُردهی یک زن
The Lovers II - Rene Magritte-1928.نوع و جنس فشار را دقیقا تشخیص نمیداد. فشار گره زدن کفن سفید مردن بود..یا فشار گره زدن گرهی کراوات. خیلیها چه به خود او و چه با خودشان چیزهایی میگفتند...دقیقا نمیفهمید مثل کسی شده بود که در فیلم ها نشان میدهد و میان مردم راه می رود و انگار دور فیلم را پایین آوردهاند و حرکات لبها و البته صداهایی هم میشنود اما دور صدا هم پایین است و خیلی واضح نیست. اما راستش آنچیزی که برای او رخ میداد وضعتی صدایش به این شکل نبود.یعنی صداها همون کیفیت اصلی را داشتند اما با...
بابام....
نمیدانم بنویسم بدون شک یا نه. اما احساس میکنم هرکسی پدرش را دوست دارد. با اینکه میدانم هرکسی هم احساسات خودش را خاص میداند بازم، احساس میکنم رابطهی عاطفی من و پدرم بسیار عاشقانه است. از همان کودکیهم همین طور بود. حالا این رابطه به دلیل فقدان مادرم بوده باشد یه به دلایل بسیاری دیگر اصلا برای من مهم نیست. برای من این مهم است که من پدرم را دیوانهوار دوست دارم. رنجشهای من و پدرم هم از هم جنسش عاشقانه بوده است. پدرم چند سال پیش سر یک مسافرت باهم رفتن... حرفی پیش آمدو گفت یادت هست فلان سال.....
برای تشیع جنازهی خودم هم که شده صبح بیدارم نکنید
باز هم به کلاس نرفت. باز هم دیر بیدار شد. زمانی که چشم باز کرد ۸ دقیقه مانده بود به شروع کلاس. و از دم ایستگاه اتوبوس تا کلاس او به طور دقیق۲۹ دقیقه فاصله است. اگر هم میخواست تاکسی بگیرد، که بارها این کار را کرده بود. چیزی حدود حداقل ۱۶ تا ۱۹ یورو میشد.۱۹ یورو برای کسی که کل دریافت ماهیانهاش ۳۶۰ یورو است، یعنی اصلا ولش کن همان معنیاش نمیکرد بهتر بود.او آدم بی نظمی نیست. اتفاقا آنقدر از بی نظمی بدش میامد که ترجیح میداد کلاس نرود تا اینکه دیر برود. وقتی معلم هم بود همین طور بود. یک بار...
با گیوتین بریده شدن یعنی همان قصهی چرانماندم
در حلقه وبلاگی گفتگو بحث از این شد که در باره نامه تقی رحمانی و پرسش ژیلا بنی یعقوب (در فیسبوک) از او بنویسیم که چرا رفتی؟ و اگر تو هم و آدمهایی مثل تو هم بروند چه کسی بماند؟ و اصلا اینکه تا کجا می توان مقاومت کرد و ماند؟ اینکه بنشینی و بنویسی و قصه و فلسفه و داستان تعریف کنی از « قصهی کوتاه و اندوه بلند» نماندن و یا حسرت ماندن. کار سادهای نیست. ما وابسته و پرورش یافته به فرهنگی هستیم، که ایستادن بی چون و چرا یکی از شروط اصلی « مردانگی» است که این مفهوم « مردانگی» در فرهنگ مردسالاری...
تنهایی سوبژکتیو..تنهایی ابژکتیو..
اين تصوير تنهايى است دريك شهرستان هميشه تعطيل از شهر بودن.شهرستان به تنهايى، تنهايى انسان را مى دراند. من به دنيا آمده و بزرگ شده ى شهرستانم و گريزنده از شهرستان. دقيقا از همين رو و به همين دليل دريده شدن تنهايى. از ١٥ سالگى شانس اين را داشتم كه بتوانم تابستان ها به خاطر كار، از شهرستان بگريزم. من شهرهاى بسيارى از كوردستان و ايران را گشته ام، اما تتها از آن ميان «تهران» از ديد من شهرستان نبود. شهرستان به نوع فرهنگ و رفتار و كنش ورزى اجتماعى شهروندانش است كه شهرستان مى شود يا شهر، و گرنه از ديد...
قصهی او که رفت..در کما رفت
آره کوچولو به همان دلایل مزخرفی که دوستیمان را گم کردیم حالا از مرگت هم نمیتوانم چیزی بنویسم.. میدونی.. مُردی اما نه به همین راحتی...تلفن زنگ می زند..چندین زنگ... تا از اتاق می رسم به تلفن همچنان زنگ زدن یا زنگ خوردن تلفن ادامه داشت، بارها به خودم بد و بیراه گفته بودم که خوب تلفن بیسیم به چه درد میخورد وقتی کنار دستت نباشد....تلفن را بر میدارم-سلام... حال شما....-سلام ممنونم..-خوبین... چه خبر..-می بخشید میشه قبل از اینکه معلوم بشه من خوبم یا بدم، اول معلوم بشه که شما کی هستین؟-حالا عجله...
من خودم کتبا اعدام رامین را
تحریریهی کوچک و جمع جورشان جور شده بود. ساختمان بیشتر یک خانهی خیلی خوب بود که جان میداد برای یک مرکز فرهنگی کوچک. از در که وارد میشدی یک حیاط بود که روبه روی در چند پله شاید ۵ یا ۷ پله را بالا می رفتی و وارد ساختمان اصلی میشدی. زیر همان پله یک پنجره بود. پنجره مربوط میشد به اتاقی که حالت زیر زمینی داشت. زیر زمینی که میتوان گفت صاحب خانهی اصلی از آن به عنوان یک واحد کوچک برای اجاره دادن استفاده میکرده است. زیرا یک حمام کوچک و یک آشپزخانه هم داشت. بالا اما بعد از یک راهروی کوچک دری به سالن اصلی...