فهرست محتوا

بریده شدن با گیوتین قسمت پنجم-»النجات فی الکذب آقای بازجو«

برگهای را به دستم دادند که وقتی آن را از زیر چشمبند میخواندم فهمیدم که برگهی دادسرا است. که در اون نوشته بود «شما متهم هستید به این اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام  از طریق نوشتن مقالات و انجام مصاحبه با رسانههای ضد انقلاب و بیگانه و تبیلغ در فیسبوک و وبلاگ و.. نیز اجتماع  و تبانی علیه نظام با ایجاد تجمع و اغتشاش و ایجاد آتش سوزی و...» از این حرفها..که من با دیدن این اتهامات دیگه شصتم خبردار شد خیاط در کوزه افتاد و فهمیدند من بودم. چون با نوشته شدن  این که «...

بریده شدن با گیوتین قسمت چهارم- اینجا همه با نظام محرم هستند

معلوم بود که از یک در رد شدیم. معلوم بود که وسط حیاط یک جایی مارا پیاده کردند. آنجا به همان روش پشت سرهم  و گرفتن لباس نفر جلویی صفی که در آن بودم. از تعدادی پله که دورانی بود بالا رفتیم.  هنگام بالارفتن از پلهها سعی کردم زیر پایمان را ببینم. به امید نشانهای که مطمئن شوم کجاییم.  آن پایین دیدم روی یکی از دیوارها چیزی نوشته بودند که زیرآن شعار نوشته شده بر دیوار نوشته بود واحد قرآن اوین. چون وقتی اختلاف ارتفاع پیدا میکریدم توسط پلهها دیدن قسمتهای زیرین از زیر چشم بند سخت نبود...

بریده شدن با گیوتین بخش سوم-روحیهی سیاسی شما چگونه است؟

توضیح: این سلسله مطالب را همان طور که در قمست اول نوشتم خیلی وقت پیش نوشتهام  و الان فقط داردم منتشرش میکنم. دلیل اینکه در قمستهای مختلف مینویسم، این است که  طولانی است و فکر کنم حوصلهی یکباره خواندن آن را یارای همه نباشد. اما قبل از این که به نبش برسیم آن دو نفر سریعتر آمدند و جلوی ما رو گرفتند و گفتند مدارک و وسایلی که به همراه دارید فوری بی سر و صدا در بیارید و تکان نخورید. ما هم خیلی آرام هرچی در جیب داشتیم تحویل دادیم و معترض شدیم که اصلا چه کار دارید و مرگ ما کاری کردهایم یکی...

بریده شدن با گیوتین بخش دوم-توضیحات ثانویه و آنچه انگار از چیزی خبر میداد که من نمیدانستم

من شهابالدین شیخی شاعر و روزنامهگار و نه هرگز درپی مشهور شدن بودهام و نه علاقهای به آن داشته ام. این به آن معنا نیست که دوست نداشتهام و ندارم که آن چه مینویسم خوانده نشود و برای این کار تلاشی نمی کنم. اتفاقا برعکس من بر این باورم که باوری به حرفها و اداهایی مبنی بر اینکه، من برای خودم مینویسم و کار کار دل است و از این دست جملات، نداشته و ندارم. زیرا سادهترین جواب به چنین ادعایی این است که خوب برای دل خودت نیز بنویس و برای دل خودت نیز بخوان چرا منتشر مینمایی آنچه را مینویسی؟ من بر این...

شرح این قصهی جانسوز نگفتن تا کی) بریده شدن با گیوتین(

یکسال دقیقا یک سال از زمان خروجم از ایران گذشت.. پارسال ۱۹ فبریه  از مرزی گذشتم   که هم مرز من بود و هم مرز من نبود...مرز گریزی ویژگی ذاتی من در هر امری بوده است و آدمهای مرز گریز معمولا دیگران را نگران و هراسان میکند..من مرزهایی را که من هیچ مشارکتی در تعریفش نداشتهام نمیتوانم قبول داشته باشم. مرزهاییی که دیگران در حوزهی اخلاق و هنجارهای اجتماعی و سیاسی گذاشتهاند..من مرز گریز اما از داستان آن از مرز گذشتن رخمی برداشتم که اسمش را گذاشتم»بریده شدن با گیوتین« که از امشب...

روز۲۵ بهمن برو..اما نه به حرف من..

 به خاطر دل دل بیقرار  تو در باد هنگام دویدن از دست ماموران، به خاطر نفس بریدهی شدهی تو مادر عزیز در آن  پیچ کوچهی بن بست. به خاطر ترس تو برادر عزیز از پاره شدن بند کفشت و شل شدن کفشهایات هنگام دویدن، به خاطر کنده شدن دکمهی مانتوی تو در ازدحام جمعیت و ترس و دلهرهی تو از اینکه به این بهانه بهت گیر ندن. به خاطر خون پاشیده بر گوشهی خیابان، به خاطر خستگی از پای ضربه دیدهات و راه رفتن مدام و گیر نیاوردن حتا یک ماشین که بعد از تظاهرات برای برگشتن به خانه. به خاطر دست دوستی که...

نفهم - داستان کوتاه

گفتم: تو هرگز نمیتونی بفهمی که ندیدن تو چقدر برای من رنجآور و عذاب آور است.گفت:  تو هم خیلی از مسائل در زندگی من هست که نمیتونی بفهمی چقدر رنجآور است،ازجمله اینکه وقتی با فلانی دعوا میکردم، وقتی سر مامور فلانجا داد میزدم وقتی در تظاهراتها جمعیت کم بود و ..،گفتم:  آها.. و واقعا فهمیدم که من تا چه اندازه نفهم هستم

ما که نژاد پرست نیستیم...مگه نه؟

ما که نژاد پرست نیستیم...مگه نه؟داستان خیلی ساده است. ظاهرا مردم افغانستان در اعتراض به جلو گیری ایران در ترانزیت  تانکرهای سوخت از مرز ایران به افغانستان در مقابل سفارت جمهوری اسلامی ایران تجمع اعتراضی به پا کردهاند و البته ظاهرا بنا به خبرهای منتشره عکسهای مقامات ایران را پاره کردهاند. پیشتر نیز همین مردم افعانستان در اردیبهشتماه نیز در اعتراض به اعدامها در ایران راهپیمایی کردندو  شعار مرگ بر طالبان چه کابل  چه تهران نیز سر دادند.  جالبی ماجرا اینجاست که دولت همچنان...

بمیر دیگر عوضی..شادی حق ماست

میگویند جایی دور در سیارهای دور.. یکی را اعدامکردهاند.. میگویند اسمش اعلام نشدهاست.. همین برای پنهان کردن وجدان معذب کافی است.. میگویند ایناهالی سیارهی دور از اینکه از مستعمرهبودن تاریخیاش خوشحال نبوده متهم بوده...ببین تو چقدر دوری از ما..از ما «صاحبان اصلی»سیاره.. که صدای پاره شدن سینهی تو برای آخرین نفس به گوشما نمیرسد در هیاهوی پیروزی تیم «ملی»ما.. تو جزو این ملت نیستی زندانی..تو فقط آمار جمعیتی و وسعت سرزمینی هستی....بمیر اما «مال» ما باشمال ما باش تا ما با افتخار عدد ۷۰ میلیون را در...

تجمل مطرود تنهایی...

بارها گفتهام غربت نه به جغرافیا است و نه به وطن. نه به زبان است و نه به بی زبانی.  غربت به دنیای ذهنیاست که انسان در آن زندگی میکند و تعداد افرادی که ممکناست همچون تو باشند احتمالا در میانشان احساس غریبی نمیکنی. اما اگر تعداد این انسانها در محدوده ی ذهنی تو و یا در محدودهی دوستی تو نبودند. یعنی بدون شک احتمالا هستند کسان دیگری که اینچنین فکر کنند اما به احتمال قریب به باران و تنهایی دور از تواند و هنوز دست و زبان شما از هم کوتاه است. پس تو میمانی و غمگینی غربتی...

صفحه‌ها

shahab sheikhi ©