فهرست محتوا

یک سال از ورود به آلمان گذشت

یک سال از ورود  من به آلمان گذشت. پارسال دقیقا در همین ساعت یعنی حدود ساعت ۹ و نیم شب ۲۱ سپتامبر ۲۰۱۰ وارد فرودگاه فرانکفورت آلمان شدیم. اولین سفر من به اروپا ، سفری که برای آن تدارکی ندیده بودم و مجموعه اتفاقاتی که هربار مرورشان هیچ  نشان تازهای از خودشان به من نمیدهند و انگار همه چیز یک کلیپ سریع بوده بوده است. تنها تصویرهایی کوتاه و شاید هم گاه غیر منسجم که پشت سرهم تنها و تنها تدوین شدهاند و تنها نقطهی  مشترک این تصاویر این است که شخصیت محوری آنها من بودهام و من در تمام این...

اگر قرار بر مرزبندی است چرا هیچ مرزی با فاشیسم نداریم؟

در این یادداشت کوچک می خواهم نتها و تنها یک سوال کوچک را مطرح کنم. معولا در بحثها  و گفت و گوهایی که در  مورد مسایل کوردستان و نیز دیگر  مناطق ایران که سررمین قومیتها و ملیتهای دیگر ایرانی  هستند  نویسندگان و فعالان سیاسی و فعالان مدنی  فارس و یا به هرحال متعلق به گفتمان مرکزگرایی و دولت ملت برخاسته توس رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی، از فعالان و نویسندگان می خواهند که حتما مرز خود را با تجزیه طلبی و  مزر خود را با احزاب و  خلاصه هر بهانهی دیگری که...

هالهی سحابی قربانی خشونت ورزان مقدس

او هاله سحابی بود. دختر عزتالله سحابی که نزدیک ۵ دهه از عمرش را به مبارزه با حکومتهای زمان زندگیاش گذرانده بود. او هاله سحابی بود.  عضو مادران صلح، طرفدار دوری از خشونت. در اعتراضات مردمی اما همراه مردم بود. به خیابان میرفت مثل همه و درست عین همه و بدون هیچ تشریفات خاصی بازداشت میشد. بدون هیچ محبوبیت درگاهی و سابقهی ویژهای از خودش در آن دربار و درگاه حکم زندان از این « بیدادگاه»ها نیز گرفت. او هاله سحابی بود. زندانی سیاسیای که پدر در بالین مرگ داشت. اجازهی بر بالین بودن به او نداند. تا...

حملهی رسانهای و تخریب مجتبا واحدی چرا؟

خیلی جالبه جماعتی که با توجه به برخی شرایط ویژه از ایران خارج شدند و بعد در زمانی که موسوی و کروبی در حصر بودند، شروع به بیانیه دادن کردند به نام « شورای هماهنگی راه امید» یک نفرشان نیز حاضر نیست اسم خودش را اعلام کند. بعد همین جماعت اکنون به صورت گروه فشار رسانهای شروع کردهاند به فحاشی و تخریب مجتبا واحدی صرفا برای این که گفتهاست کروبی نمایندهای ندارد.. او با هویت آشکار حق ندارد صحبت کند اما شما در پشت پردههایی که دقیقا رویتان نمیشود بگویید کی هستید حق دارید هم بیانیه بدهید و هم علیه هرکسی که...

خوشحالی از فحاشی.؟؟؟

اینکه روزنامهنگاران و روشنفکران و مدعیان حقوق بشر و اخلاق و همچنین مدعیان جنبش سبز، لینک فحاشیهای مردم را در ورزشگاه آزادی که تمامش فحشهای « جنسیتی» به « عرب» ها و البته«بسیجی»ها بوده، هی به اشتراک میگذارند آنهم با نیش باز و خوشحالی از اینکه «جنبش زنده است»...

غربت یعنی تصور این که تو ممکن است نباشی...

من به طور کلی آدم غریبهای  هستم و تمام عمر میتوانم بگویم در  غریبی و غربت زیستهام. برای همین خیلی درد جغرافیا و مکان  و محیط و خاک ندارم. یادگار خواهرم است. یادگار البته در حقیقت خواهرم نیست. یادگار در حقیقت تمام هستی من است. تمام کسانی که من و یادگار را میشناسند میگویند  و معترفند که ما واقعا مصداق آشکار و زندهی « یک روح در دو بدن هستیم». روزی جداگانه در مورد یادگار خواهم نوشت.یادگار در تمام زندگیام دقیقترین درک  و شناخت را از من داشته است. از اینها بگذریم میخواهم...

بزرگ بود و از اهالی امروز بود «بهاره»ی کوردستان ما- برای بهاره علوی

درست است که مرگ فاجعهای است که هرگونه نگاهش کنی با هیچ منطقی جور در نمیآید. اصلا واقعیترین و دقیقترین اتفاق زندگی همان مرگی است که بی منطق است. درست است که در جامعهی مردسالار هرکاری هم بکنی باز هم در « مرگ یک زن»، معصومیتی نهفته است که غیرقابل انکار است و مرگ را به فاجعهای دوچندان تبدیل میکند. درست است که هر کسی مرگ و داغ عزیزش برایش بزرگترین داغ و باورنکردنی است. اینها همهاش درست اما خوب دلیل دارد آدم برای بهاره چون بهار بگرید و هنگام نوشتن هم آب چشماناش به او اجازه ندهد که کلمات را درست ببیند...

من و هوای جان و تقویم اردشیر رستمی ومهاجرت

هوای جان....آشنای جان بی قرار، قرار  بی پناهی این دل بیمدار، هدیهی نوروزیاترسید. اما  حوصلهبه باران نباریده بر این بغض مهاجرت را امان ببند تا این چند خط را خطاب به مخاطبان آشنای این صفحه و نامههای خوانده شدهی من برای تو، بنویسم. در تمام سالهایی که هوای جان را میشناختم. هر سال اول عید و یا اواخر سال و در روزهای پایانی اسفند هدیهی نوروزی من به هوای جان تقویم اردشیر رستمی بود. اردشیر رستمی طراح و کاریکاتوریست عزیزی که در روزنامهی جامعه با کارهای او آشنا شدیم و « عطر خوش زن» به فضای...

بهاریه

«زمین انسان را بی طاقت و....عاشق تو نیز..» بهار و تازه شدن هوای حوصلهی دوست داشتن و زیستن از آن جنس اتفاقهاست که نه میتوان آن را نادیده انگاشت و نه با سر تدبیر خرد و اندیشه، رسم و راه و روش و رویشاش را پوسیدهی سُنّت آداب کهن پنداشت. روزگاری است که ما نگران داشته می شویم و بهار و زمستانمان  در بند و تبعید و اعدام کاشته میشویم. با این همه آسمان رسم خط خطی شدناش را از استوای زمین گرفته تا نصفالنهارهای جغرافیایی که زمین را قاچ می زند و زمان و تاریخ از گرینویچ استعماری بگذرد و تقویم جلالی خیام...

بریده شدن با گیوتین قسمت ششم- آزادیها از این طرف....

ناگهان صدای یکی از آنها بود. که گفت « آزادیها از این طرف..»حالا که در این اوضاع فکری مینویسم .حالا که اینجا و در اندوه و انتظار و پشیمانی و حسرت و امید و تمام اینحسهای همزمان مینویسم. یادم نمیآید در آن شرایط چقدر طول کشید که این فکر از سرم گذشت. برای یک آن به سرم زد.. که اگر این صف از اینجا رد شد من می روم توی این صف. اگر نفهمیدند که رفتهام و اگر هم فهمیدند می گویم که فکر کردهام منظورتان کسانی بوده که در « میدان آزادی» بازداشت شدهاند. حالا فوقش  چهار سال اضافه میخورم یا چهار هزار...

صفحه‌ها

shahab sheikhi ©