The Lovers II - Rene Magritte-1928.نوع و جنس فشار را دقیقا تشخیص نمیداد. فشار گره زدن کفن سفید مردن بود..یا فشار گره زدن گرهی کراوات. خیلیها چه به خود او و چه با خودشان چیزهایی میگفتند...دقیقا نمیفهمید مثل کسی شده بود که در فیلم ها نشان میدهد و میان مردم راه می رود و انگار دور فیلم را پایین آوردهاند و حرکات لبها و البته صداهایی هم میشنود اما دور صدا هم پایین است و خیلی واضح نیست. اما راستش آنچیزی که برای او رخ میداد وضعتی صدایش به این شکل نبود.یعنی صداها همون کیفیت اصلی را داشتند اما با...
تاملات
گفت و گوهای من و دار گٌل- یک
یک:دارگل میگفت: ستارهها را میشود برایت چید تا تو تنها ستارهی آتشین آسمان باشی وقتی که میوزی....دار گل میگفت: کسی تا به حال نمیدانسته و دقت نکرده که تو تنها ستارهی «وزنده» هستی...دار گل میگفت تو حرمت باد بودن یک ستاره هستی...میگفتم بنشین رو به رویم. من برایت شعر میخوانم و تو عاشق هرکس خواستی باش.... من هم قول میدهم شبها به سیارهام بر نگردم حتا با نیش قویترین مار صحرای آفریقا...۲۸ آوریل ۲۰۱۲
بابام....
نمیدانم بنویسم بدون شک یا نه. اما احساس میکنم هرکسی پدرش را دوست دارد. با اینکه میدانم هرکسی هم احساسات خودش را خاص میداند بازم، احساس میکنم رابطهی عاطفی من و پدرم بسیار عاشقانه است. از همان کودکیهم همین طور بود. حالا این رابطه به دلیل فقدان مادرم بوده باشد یه به دلایل بسیاری دیگر اصلا برای من مهم نیست. برای من این مهم است که من پدرم را دیوانهوار دوست دارم. رنجشهای من و پدرم هم از هم جنسش عاشقانه بوده است. پدرم چند سال پیش سر یک مسافرت باهم رفتن... حرفی پیش آمدو گفت یادت هست فلان سال.....
برای تشیع جنازهی خودم هم که شده صبح بیدارم نکنید
باز هم به کلاس نرفت. باز هم دیر بیدار شد. زمانی که چشم باز کرد ۸ دقیقه مانده بود به شروع کلاس. و از دم ایستگاه اتوبوس تا کلاس او به طور دقیق۲۹ دقیقه فاصله است. اگر هم میخواست تاکسی بگیرد، که بارها این کار را کرده بود. چیزی حدود حداقل ۱۶ تا ۱۹ یورو میشد.۱۹ یورو برای کسی که کل دریافت ماهیانهاش ۳۶۰ یورو است، یعنی اصلا ولش کن همان معنیاش نمیکرد بهتر بود.او آدم بی نظمی نیست. اتفاقا آنقدر از بی نظمی بدش میامد که ترجیح میداد کلاس نرود تا اینکه دیر برود. وقتی معلم هم بود همین طور بود. یک بار...
با گیوتین بریده شدن یعنی همان قصهی چرانماندم
در حلقه وبلاگی گفتگو بحث از این شد که در باره نامه تقی رحمانی و پرسش ژیلا بنی یعقوب (در فیسبوک) از او بنویسیم که چرا رفتی؟ و اگر تو هم و آدمهایی مثل تو هم بروند چه کسی بماند؟ و اصلا اینکه تا کجا می توان مقاومت کرد و ماند؟ اینکه بنشینی و بنویسی و قصه و فلسفه و داستان تعریف کنی از « قصهی کوتاه و اندوه بلند» نماندن و یا حسرت ماندن. کار سادهای نیست. ما وابسته و پرورش یافته به فرهنگی هستیم، که ایستادن بی چون و چرا یکی از شروط اصلی « مردانگی» است که این مفهوم « مردانگی» در فرهنگ مردسالاری...
تنهایی سوبژکتیو..تنهایی ابژکتیو..
اين تصوير تنهايى است دريك شهرستان هميشه تعطيل از شهر بودن.شهرستان به تنهايى، تنهايى انسان را مى دراند. من به دنيا آمده و بزرگ شده ى شهرستانم و گريزنده از شهرستان. دقيقا از همين رو و به همين دليل دريده شدن تنهايى. از ١٥ سالگى شانس اين را داشتم كه بتوانم تابستان ها به خاطر كار، از شهرستان بگريزم. من شهرهاى بسيارى از كوردستان و ايران را گشته ام، اما تتها از آن ميان «تهران» از ديد من شهرستان نبود. شهرستان به نوع فرهنگ و رفتار و كنش ورزى اجتماعى شهروندانش است كه شهرستان مى شود يا شهر، و گرنه از ديد...
قصهی او که رفت..در کما رفت
آره کوچولو به همان دلایل مزخرفی که دوستیمان را گم کردیم حالا از مرگت هم نمیتوانم چیزی بنویسم.. میدونی.. مُردی اما نه به همین راحتی...تلفن زنگ می زند..چندین زنگ... تا از اتاق می رسم به تلفن همچنان زنگ زدن یا زنگ خوردن تلفن ادامه داشت، بارها به خودم بد و بیراه گفته بودم که خوب تلفن بیسیم به چه درد میخورد وقتی کنار دستت نباشد....تلفن را بر میدارم-سلام... حال شما....-سلام ممنونم..-خوبین... چه خبر..-می بخشید میشه قبل از اینکه معلوم بشه من خوبم یا بدم، اول معلوم بشه که شما کی هستین؟-حالا عجله...
من خودم کتبا اعدام رامین را
تحریریهی کوچک و جمع جورشان جور شده بود. ساختمان بیشتر یک خانهی خیلی خوب بود که جان میداد برای یک مرکز فرهنگی کوچک. از در که وارد میشدی یک حیاط بود که روبه روی در چند پله شاید ۵ یا ۷ پله را بالا می رفتی و وارد ساختمان اصلی میشدی. زیر همان پله یک پنجره بود. پنجره مربوط میشد به اتاقی که حالت زیر زمینی داشت. زیر زمینی که میتوان گفت صاحب خانهی اصلی از آن به عنوان یک واحد کوچک برای اجاره دادن استفاده میکرده است. زیرا یک حمام کوچک و یک آشپزخانه هم داشت. بالا اما بعد از یک راهروی کوچک دری به سالن اصلی...
In a relationship این ا ریلیشن شیپ..
یک: من آدمی بودهام و هستم که به هیچ نوع تعلقی باور ندارم. تعلق از آن نوع که مالکیت بردار و مالکیت خواه باشد. همیشه حتا به نسبتهای سببی نیز مشکوک بوده ام وقتی قرار بوده است تعلق ویژهای را ثابت کند. اگرچه نیک میدانیم که در زندگی اجتماعی گریز صددر صد از آن ممکن نیست. از سوی دیگر تعلق به معنای « علاقه» و « میل» دوست داشتن آدمی را بسیار ستودهام و هنوز که هنوز است بی محابا فکر میکنم دوست داشتن و عشق تنها راه جات انسان از هرچیزی است و اگر عشق نبود این سیاره و این انسانها بسیار نامهربان تر بودند. هنوز...
سیزده من سیزدهی تو در به درت میشوم
من سيزده عدد مقدسم است و هرگز اعتقادى به نحسى اش نه تنها نداشته ام بلكه اگر به هرگونه اعتقاد ماورايى در مورد آن بيانديشم، بدون شك قدرت فوق العاده و كبريايى بودن اين عدد است ميان اعداد ديگر. شرح اين ماجرا در يادداشتى نوشته ام و به خانه برگردم لينكش را مى گذارم. با اين همه تنهايى و دورى گاهى چنان ات مى كند و به قول مولانا مثل «شراب، آنچنان را آنچنان تر مى كند» كه در اين دوردست گم شده تمام سعيت را مى كنى كه به كوچك ترين و ساده ترين بهانه هاى شادي متوسل شوى. منى كه مى توانم بگويم در تمامى٣٦...