دو زن رو به رويم در مترو نشسته اند. چون بيرون بودند يكى شان احتمالا به دليل سرما، شال اش را روى موهايش كشيده بود. رفتارش كمى هم سرخوش نشان مى داد. ناگهان ميان «كژ شدن و مژ شدن »هايش، شال اش را از روى موهايش برداشت. من براى يك لحظه اين ور و اون ور را پاييدم، كه مأمورى بسيجى اى، چيزى نباشد كه برايشان مشكلى درست كند. همان يك لحظه بود و يادم آمد كه اينجا نيرويى وجود ندارد كه مواظب بدن و پوشش انسان و به ويژه بدن و پوشش زنان باشد. اما اين يادآورى ها خيلى سخت است كه هنوز بعد دوسال با من است. وقتى سوئد...
تاملات
یادداشتهای یک کورد زبان نفهم در آلمان - یادداشت اول: آلمانی(اروپایی)های کون نشور
بسیاریاز یادداشتهای این مجموعه،خیلی وقت پیش نوشته شده است. اما به دلیل آنکه در تمامی این دوسال منتظر فرصتی بودم که مجموعهیادداشتهای «بریده شدن با گیوتین» را تمام کنم و هرگز آن فرصت دست نداد و از آنجا که تصمیم گرفتهام دیگر هیچ کاری را به سرآمدن زمان و فرصت و کار دیگری موکول نکنم؛ از امروز که دومین سالگرد ورود من به آلمان است شروع میکنم به منتشر کردن آنها. این یادداشت ها نه به قصد طنز، نه به قصد جلب توجه، بلکه به سبب...
گاهی گلههای عزیزانت رو بشنو و قبول کن
گاهى وقت ها، وقتى يه دوستى، عزيزى، خانواده ات، همسرت، دوست پسرت، دوست دخترت، ازت گله مى كنه، دلگيريه كوچكى داره، بهت نق مى زنه، غُر مى زنه.. هى سعى نكن قانعش كنى كه داره اشتباه مى كنه، هى انواع مشكلات ريز و درشت زندگيت رو براش رديف نكن، هى كوتاهيهاى اون طرف رو بهش يادآورى نكن و بهش نگو ولى خودت هم اينجورى و اونجورى، كه مثلا راه گله ى اون رو ببندى و بهش بفهمونى كه تو اونقدرها بد نيستى و اونم اونقدرها خوب نيست. كمى سكوت کن . به گله هاش گوش كن و بعد خيلى آروم و از ته دل بهش بگو: باشه عزيزم. حق با...
دوسال از ورودم به آلمان گذشت
دوسال پيش در چنين ساعتى در شعر "تغيهر"(terier) آلمان ، دو تخت از اتاقى را براى شب اول اقامت به ما دادند. حالا بيست سپتامبر ٢٠١٢ است و از آن پرواز٥ساعته از هولير(اربيل) تا فرانكفورت، و سفر يك ساعت و خورده اى تا شهر مذكور، دو سال گذشت. حالا بعد دوسال تازه دارم احساس مى كنم آمده ام آلمان و يا اروپا. از امشب به بعد، «يادداشت هاى يك كورد زبان نفهم در آلمان »رو منتشر مى كنم. كه شرح زندگي و اتفاقات روي داده است.یادداشتهایی که همهاش منتظر بودم اول یادداشت های «بریده شدن با گیتوین» رو تمام کنم. اما آنها...
نام آن خیابانها
اولين بار كه تفاوت اسم خيابان ها را احساس كردم، زمانى بود كه براى اولين بار در سال٢٠٠٤، وارد كوردستان عراق شدم. تنها بودمو اولين تجربه ام بود. وقتى به سليمانى رسيدم، ديگر دير بود و ماشين ها از مسير اصلى به هولير، نمى رفتند و فقط ماشين هاى گذرى بودند، كه از جاده ى كركوك مى رفتند و افسر لب مرز كه راهنماييم كرده بود، گفته بود از جاده ى كركوك نرو، چون كركوك در اختيار حكومت كوردستان نيست، بنابراين امنيتش را نمى توانيم تضمين كنييم و ممكن است اتفاقى پيش بيايد. شب را در هتلى به نام زانكو(دانشگاه)،...
پردهی بکارت آقای نویسندهی فارسی زبان مقیم فرانسه
زنی می شناسم که ۴۲ سالش است،نزدیک به یک دهه است که اروپا زندگی میکند. ایشان میخواهد رابطهی جنسی داشته باشد. اما میخواهد«بکارتش» را (بخوانید تمامیت ارضی هویتش)را هم چنان حفظ کند. حتا دوست پسر خارجی هم گرفته و به دوست پسرش گفته بود باید جوری با من سکس کنی که بکارتم حفظ شود میخواهم نگهش دارم. مرد با خنده پرسیده بود میخواهیش چیکار.؟ گفته بود من ایرانی هستم و میخواهم به شیوهی ایرانی نهایتا ازدواج کنم.نویسندهای میشناسم که موسیقی غربی گوش میدهد، رمان نویس است، فلسفهی مدرن و پسا ساختارگرا به عنوان مثال...
اميدوارى متوهم به از نااميدى واقع گرا
رضا قاسمى در رمان «همنوايى شبانه اركسنر چوبها» مى گويد:« بزرگترين اشتباه سيد اين بود كه بزرگ ترين عيبِ مرا نفهميده بود: اينكه به من هم موهبتى شيطانى عطا شده است. وقتى كسى به ديدنم مى آمد، با يك نگاه، همه ى آن چه را كه در پسِ ذهنش بود در مى يافتم. گفتم بزرگترين عيب چون اين موهبت نه تنها سودى برايم نداشت بلكه اسباب انزوايم شده بود. همين كه مقصود نهايى مخاطبم را مى فهميدم حوصله ام از شنيدن سر مى رفت و بى اختيار ذهنم به جاهاى ديگر پر مى زد.»راستش من اين ويژگى و متاسفانه ويژگى هاى قدرتمندتر و حشتناك...
از راهی که رفتی برنگرد
هميشه راه برگشت، طولانى تر، كسالت بارتر و بى هيجان تر است. از هيچ راهى بر نگرد. حتا اگر اشتباه رفتى. راه تاره اى دنياى جديدى و انسان بودن جديدى را آغاز كن... برنگرد راه رفته را...
من کورد و دختر اسرائیلی
دختر اسرائيليه مى گه چقدر قيافه ات شبيه اسراييلى هاست.. مى گم دِ بيا همينمون مونده تبليغات حكومت هاى تركيه و جمهوري اسلامي رو در مورد ارتباط كورد و اسرائيل با اين حرفا پُر رنگ كنى:)) میگه ناراحت شدی؟ میگم نه.. میگه ولی خوشحال هم نشدی .. گفتم خوب خوشحالی هم نداره؟ گفت ولی این یک « کامپلیمنته» ها... گفتم برای اسرائیلی ها؟. گفت واوووو... نه خیر برای کوردها؟.. گفتم بنده چنین حسی ندارم... خلاصه کمی خندیدیم و هرجاشم من نمی تونستم بگم دوستام ترجمه میکردند. بعد حرف مياد و...
اون یکی نبود توی قصه ها کجا بود؟!!
يكى بود، يكى نبود. خوب عوضي واسه چى نبودى؟ مرض دارى ؟ خوبه نسل اندرنسل هى قصه رو مرور مى كنيم و مىشنويم اون يكى نبود؟ كدوم گورى بودى؟ چه غلطى مى كردى؟ د آخه با اون يكى و اون يكى هاى ديگه هم كه نبودى... اگه بودي لااقل يكى از اين قصه هاى كوفتى با «دوتا بودند» شروع مى شد...د ِ آخه اينم شد بودن، كه كل نقش تو در اين قصه ها شده اونى كه نبود... همونجوري نبود بمون تا يه الف مياد و بعد نونت مي شينه اون وقته ديگه كلا اگه شده قصه رو فقط با يكي بودم شروع كنند، مى كنند. دوتا رو ديگه بى خيال مهم...