چند روز است این عکس را پیدا کردهام.عکس من و بابام در حیاط موزهی ملی ایران باید باشد یا موزهی آبگینه دقیقا یادم نیست کدامشان بود چون آن روز هر دو موزه را رفتیم.این عکس را لای البوم کوچکی از عکسهایم که با خودم آورده بودم. و در طول تمام این دوران آوارگی پیشم بوده است، پیدا کردم.از وقتی که عکس را دیده ام- عکس مربوط به سالهایی از زندگی است که مجوعه اتفاقاتی در آن رخ داده است ـ که از آن روز مدام تکرار عجیبی میشوند. از جمله اینکه چند روز پیش مطلبی نوشتم و در آن از گفتهی دوستی یادکردم و حتا نامش را در...
فهرست محتوا
رفتگانی که نرفتیم و نرفتگانی که رفتند(اگه یه روز بری سفر)
اگه یه روز بری سفر.......ما از اون جنس آدمهایی هستیم که بالاخره یه روز می ریم سفر و شاید دیگر هیچ وقت برنگردیم. حتا اگر خودمان هم نمیخواهستیم. حتما اتفاقی برایمان خواهد افتاد که ناگهان هم خودمان و هم دیگران ما را در جایی از آن دوردستها خواهند دید. ما از همین جنس آدمهایی هستیم که ،درست در قهوهخانهای دوردست و دورجا، پشت یک میز مندرس و کهنه مینشینیم و حالا دیگر غبار پیری دارد نه تنها بر رخساره و موها که بر تک تک اعضای بدنمان همچون کمر و استخوان و زانو خوش نشستهاست،. روبه به رویمان...
پنجاه هزار دلار دقیقا یعنی چقدر؟!
من هنوز هم نمى دانم ٥٠ هزار دلار دقيقا يعنى چى. حالا هفدهم مای ۲۰۱۳ است و نشسته ام روى ميز و صندلى هاى كوچك بالكن بيرونى "كافه كوتي" در برلين. دارم رمان" كافكا در ساحل" اثر موراكامي، به ترجمه ى گيتا گركانى را مىخوانم. هوا كاملا گرم است و زير سايه بانى نشسته ام. آنوقتها فكر كنم سال ٢٣٨٤ يا١٣٨٥ بود. برادرم كه وكيل دادگسترى است به تهران آمده بود و در خانه ى من بود. موكلى دارد بدون هيچ تعارفى و به معناى واقعى كلمه ثروتمند. آمده بود دنبال برادرم. برادرم هنوز حاضر نشده بود. من...
ناخنهایش
مىتوانم با ناخنهاىتان بازى كنم؟
با شنیدن صدا زن سرش را برگرداند. مردى جوان به نظر مى رسيد. استخوان بندى صورت و خطهاى نرم اما واضحى كه روى صورتش بود، با آن موهاى بلند كه حجمى پرابهت به صورتاش داده بودند، كاملا مشخص مىکرد بايد اين آدم اهل اين اطراف نباشد. اگر اهل شمال آفريقا يا آمريكاى جنوبى نباشد نهايتا اهل كشورهاى جنوب اروپا يا حاشيهى مديترانه است.
اين دقت و تأمل زن و نگاه بى واكنش زن، كه نه حالتى از خشم و عصبانيت در آن بود و نه حالتى از التذاذ از...
زن کاملا مسنی است
زن کاملا مسنی است. در لحظهای که قطار در ایستگاه میایستد تا مسافران جدید سوار شوند و مسافران به ایستگاه رسیده، پیاده شوند. سرم را از روی کتاب بلند میکنم. ناگهان دو قدم به عقبتر بر میگردد و من صورتش را میبینم. لبخندی میزند که من آن را نیمه تمام میبینم و سرم را دوباره توی کتاب میبرم و با پاهایم بطری نوشیدنی را برای این که نایفتد بیشتر فشار میدهم . هم کنار من جای یک نفر خالی است و هم دو صندلی روبهروی من. روبهروی من که نه، به فاصلهی یک صندلی رو به روی من مینشیند. و پاهایش را کاملا دراز...
کوندهی خیلی گرامی - خاطرات یک کورد زبان نفهم در آلمان ۲
من در حال خواندن آن اس ام اس بی ادبانه از سوی آلمانیهاوقتى قضيه ى شوك فرهنگى مستراح بدون شيرآب و بدون آفتابه و کلا بدون آب، تقريبا در جان و جسم ما نهادينه شد. سر به باد تقدير سپرديم و تازه چشممون به جهان بيرونى باز شد. آنچه بيش از هرچيز جلب توجه مى كرد سرزمين بسيار زيباى آلمان بود و ساختمان هايي كه برخلاف تصور ما اصلا نشانى ازمعمارى هاى آن چنان مدرن در خود نداشت. تصور ما و یا حداقل تصور من از آلمان معماری بود که در فیلمهای آلمانی و به ویژه سریالهای پلیسی شهری داشتم. اما آنجا سرزمینی...
لبخند بزن یحیی
من یحیی گل محمدی را دوست میدارم. نه !صبر کنید قضیه فوتبالی نیست. درست است که من اهل فوتبالم و اتفاقا در بین باشگاههای ایرانی طرفدار استقلال و در بین باشگاههای جهان طرفدار بارسلونا. اما علاقهی من به یحیی گل محمدی بازیکن سابق و مربی حال حاضر باشگاه پرسپولیس هیچ ربطی به فوتبال ندارد. بلکه قضیه عاشقانهاست. باز هم اشتباه نکنید. متاسفانه :) دوجنسگرا نیستم و علاقهی عاشقانهی من ربطی به روابط دو همجنس و اصلا ربطی خود یحیی ندارد. من عاشق زنی بوده و هستم که بی محاباترین رابطهی عاشقانهی جهانم بوده و هست....
خارج نشین شدن
حالا دیگر ناخودآگاه زبالهها را در کیسههای جداگانه میگذارم. زبالههای کاغذی، زبالههای پلاستیکی و نهایتا زبالههای قابل بازیافت. چند وقت پیش در یکی دو تا از سایتهای شبیه آمازون و دیگر سایتهایی که امکان خرید اینترنتی هست عضو شدم. حالا دیگر برای سفرم از قبل برنامه میریزم و پروازهای ارزان قیمت را همیشه رصد میکنم.حالا دیگر مسابقات فوتبال را از لب تاپ ۱۳ اینچیم و در کادری حدود سه پنجم این ۱۳ اینچ میبینم. حالا دیگر با اسکایپ و تلفن ارزان قیمت ماهی یا دو ماه یک بار با خانوادهام تلفنی حرف میزنم. حالا دیگر...
توالت فرنگی و ناصر محمدخانی
توالت فرنگی همیشه من را به یاد ناصر محمد خانی میاندازد.من در خانهی تهرانام نیز « توالت فرنگی» داشتم. اتفاقا به دلیل دیسک کمر که داشتم و دارم از آن هم زیاد استفاده میکردم اما نه به طور معمول. اما زندگی در اینجا که تمامی استفاده از توالت فرنگی است، مرا بیشتر به یاد ناصر محمدخانی میاندازد.ناصر محمد خانی نه آن غزال تیزپای فوتبال ایران و باشگاه فوتبال پرسپولیس، که همان « معشوق اشتباهی» زنی عاشق به نام « شهلا جاهد» را میگویم.ناصر محمدخانی درگفتههایی که تقریبا حکم شهادت دادن علیه شهلا جاهد را داشت. از...
او از تو «جواب» میخواهد.
سوال میپرسد. از وقتی که کتابت و نوشتن به شیوهای جدی میان انسان تبدیل شده است سوال را دیگر شفاهی نمیپرسد. بلکه سوالشاش را مینویسد. روی برگهای معمولی گاهی با آرم مشخص مینویسد. سوال را تحویل تو میدهد. تو جواب میدهی برگه را میگیرد. دوباره برگهای دیگر با سوالی دیگر به تو میدهد. بدون اینکه کاری داشته باشد که تو در جواب سوال قبلی چه نوشتهای. این سوال را هم جواب میدهی برگهی قبلی را با سوالی دیگر بدون ارتباط با سوالی که در همان برگه هست، به تو میدهد و ازت میخواهد که باز هم به این...