فهرست محتوا

من قرار میگیرم، قرار مرا نمیگیرد هوای جان!

هوای جان....جان جانانهی شوریدهام، بی تاب شده برای دیدن تصویر حک شدن حروف « هوای جان»  بر این صفحههای سفید. سلام هوای جان امروز ۲۵ مرداد است و ۱۵ اگوست و چه خوب که پنجها ردیف شدهاند از کبیسه شدن سالها. امروز بیست و پنج ماه پنجم سال خورشیدی است و اعتراف کنم حالا در این سرزمین کم خورشید و اما بهرهمند از خورشید، دارم زیر نور خورشید برایت مینویسم. بیست و پنج ماه پنجم سالی که دو پنج داشته، مرا در سه کنج ابدی دوست داشتنی ازلی و ابدی عاشق نموده تا پنج سال تمام زندگی معنای شوری بدهد که جهان...

اميدوارى متوهم به از نااميدى واقع گرا

رضا قاسمى در رمان «همنوايى شبانه اركسنر چوبها» مى گويد:« بزرگترين اشتباه سيد اين بود كه بزرگ ترين عيبِ مرا نفهميده بود: اينكه به من هم موهبتى شيطانى عطا شده است. وقتى كسى به ديدنم مى آمد، با يك نگاه، همه ى آن چه را كه در پسِ ذهنش بود در مى يافتم. گفتم بزرگترين عيب چون اين موهبت نه تنها سودى برايم نداشت بلكه اسباب انزوايم شده بود. همين كه مقصود نهايى مخاطبم را مى فهميدم حوصله ام از شنيدن سر مى رفت و بى اختيار ذهنم به جاهاى ديگر پر مى زد.»راستش من اين ويژگى و متاسفانه ويژگى هاى قدرتمندتر و حشتناك...

طعم بادام و هوای جان و کافه کومون برلین

حالا و در همين لحظه متوجه شد كه لذتى كه از آن كافه ى دوردست دنج و كنج در برلين مى برد، نه به خاطر خلوتى شاعرانه و اروپاييش است، نه به خاطر طعم قهوه اش، نه به خاطر اينكه مثل كافه هاى ديگر كسى مدعى"آلترناتيف" بودن آن نيست، نه بهخاطر طعم ...

قصهی انسانی که تمام عمر ترجمه شده است./ سخنان من در انجمن قلم (پن) آلمان، در برنامهی شب ایرانی در برلین

شب ایرانی از مجموعهی « هفتهی  زبان و کتابخوانی » که  توسط انجمن قلم آلمان برگزار میشد. در این شب برای قسمتی از برنامه به نام « داستان بی پایان تبعید» (Eine unendliche Geschichte) من به عنوان « شاعری جوان کورد از ایران!!»(شما به بزرگی خودتون ببخشید این آلمانیها ۳۶ سال براشون جوان است). که تازه خارج شده، انتخاب شده بودم که به همراه یکی دیگر از نسل نویسندگان و روزنامه نگاران و فعالان بر سر تجربههای مهاجرت بر نویسندگان و روزنامه نگاران  سخن بگوییم . از اول هم قرار بود که در وااقع...

از راهی که رفتی برنگرد

هميشه راه برگشت، طولانى تر، كسالت بارتر و بى هيجان تر است. از هيچ راهى بر نگرد. حتا اگر اشتباه رفتى. راه تاره اى دنياى جديدى و انسان بودن جديدى را آغاز كن... برنگرد راه رفته را...

من کورد و دختر اسرائیلی

دختر اسرائيليه مى گه چقدر قيافه ات شبيه اسراييلى هاست.. مى گم دِ بيا همينمون مونده تبليغات حكومت هاى تركيه و جمهوري اسلامي رو در مورد ارتباط كورد و اسرائيل با اين حرفا پُر رنگ كنى:)) میگه ناراحت شدی؟ میگم نه.. میگه ولی خوشحال هم نشدی .. گفتم خوب خوشحالی هم نداره؟  گفت ولی این یک « کامپلیمنته» ها... گفتم برای اسرائیلی ها؟. گفت  واوووو... نه خیر برای کوردها؟.. گفتم بنده چنین حسی ندارم... خلاصه کمی خندیدیم و هرجاشم من نمی تونستم بگم دوستام   ترجمه میکردند. بعد حرف مياد و...

June 20

لیلی نمیدانست آن شب که آخرین شیفت شب پرستاری اوست..آخرین دیدارش با «او» نیز برآن تخت بیمارستانخواهد بود.لیلی فکر میکرد « او» همیشه بیمار بر آن تخت خواهند ماند و لیلی هم هر روز و هرشب میتواند او را ببیند و حرفهای او را بشوند و از گفتهها و حرفهایش بدون آنکه بداند راه و انرژی زندگی بجوید.آن شب لیلی وقتی به این فکر میکرد دیگر حتما کسی هست که حتا اگر به عنوان آخرین بیمار هم سراغ او برود.....حتا اگر وقتى با تلفنش در اتاق او برود و به بهانهی رسیدگی به وی با دوستانش تلفنی حرف بزند ، او مثل همیشه...

عاشق و جمعیت

پوتين ساق بلند چرمى قهوه اى شكلاتى به پا دارد. جوراب شلوارى بنفش و پيراهنى سبز پر رنگ، كيفى چرمي و همچنان قهوه اى با كنتراست زرشكي شده از رنگ خود چرم و با سگك هاى فلزي كه كله ى خندان خورشيدى لب قرمز بر پهناى آن منقَش شده . دست هايش بلند و كشيده است و چانه اش نيز. اين كشيدگى را امتداد موهاى بلُند و بلندش هم چون خطي موازى و رقصان همراهى مى كند. خنده هايش، مثل موج موهايش، با هر توقف و حركت دوباره ى مترو، رقص موزوني به خطوط منحنى صورتش مى دهد. چشم هايش عمق و روشني يك ظرف عسل كوچك را در خود دارد و...

کاوه

روی میز که نشسته بود و سیگار میکشید و نوشیدنیاش را مینوشید به کاوه فکر میکرد که گفته بود برو به یاد من بنوش. داشت مینوشید به یادش بود اما نوشیدنیاش را بلند نکرده بود که بگوید به یاد کاوه، انگار این نوع نوشیدن طعم یاد دوست نمیدهد ....اصولا و اساسا کاوه مناقشه برانگیز و سوال برانگیز و همینجوری اصولا و اساسا موجب گفتو گو است و خوشت بیاید و خوشت نیاید یک ربطی به تاریخ و اسطوره دارد. برگهی سپید لای برگههای کاهیتر را اتفاقی که دید از زیر چشمبند دید و نوشتهی روی آن را خواند. خواندن کلمهی کاوه...

به خود آ...

و گفت: کسانی را دیده ام که به تفسیر قرآن مشغولند.جوانمردان به تفسیر خویش مشغول بُوَند.تذکرة الاولیاء- ذکر شیخ ابوالحسن خرقانیو من نیز بر این باورم که آزاده بودن این نیست که به فکر مبارزه در راه آزادی باشی، آزاده بودن این است که به فکر آزاد و آزاده کردن فکر و روح خود باشی.... به جای آزادی خواه بودن، آزاد باش، خود آزادی خواهی با تو خواهد بود...سالهای عمرم از ۱۷ سالگی تا ۲۴ سالگی یعنی تا سال دوم دانشگاه، اگر اغراق نباشد میانگین روزی ۱۰تا ۱۲ ساعت مطالعه میکردم. سالهایی که هم باید شعر کوردی...

صفحه‌ها

shahab sheikhi ©