حالا دیگر ناخودآگاه زبالهها را در کیسههای جداگانه میگذارم. زبالههای کاغذی، زبالههای پلاستیکی و نهایتا زبالههای قابل بازیافت. چند وقت پیش در یکی دو تا از سایتهای شبیه آمازون و دیگر سایتهایی که امکان خرید اینترنتی هست عضو شدم. حالا دیگر برای سفرم از قبل برنامه میریزم و پروازهای ارزان قیمت را همیشه رصد میکنم.حالا دیگر مسابقات فوتبال را از لب تاپ ۱۳ اینچیم و در کادری حدود سه پنجم این ۱۳ اینچ میبینم. حالا دیگر با اسکایپ و تلفن ارزان قیمت ماهی یا دو ماه یک بار با خانوادهام تلفنی حرف میزنم. حالا دیگر تاریخها تماما به تقویم گریگوری تبدیل شده است. حالا دیگر هر روز دمای هوای امروز و روزهای آینده را حتا در ساعات مختلفش کنترل میکنم و نسبت به وضعیت آب و هوا لباس انتخاب میکنم. حالا دیگر برای آگاه شدن از وضعیت داخل کشور به دیدن گاهی به گاهی فیلمها و سریالهای تلویزیونی و نیز فیلمهای اجتماعی ساخته شده در داخل و خواندن وبلاگها میپردازم. حالا دیگر روزنامههای مورد علاقهام را از روی سایتشان میخوانم. حالا دیگر سعی میکنم پیشرو در نوشتن یک تحلیل که به مسائل داخل ربط دارد نباشم اول نوشتههای دیگرانی را که در داخل هستند مرور کنم. با افرادی در داخل حرف بزنم و بعد سعی کنم به نتیجهای برسم. حالا دیگر بعد از هر از چند ماهی معنی برخی اصطلاخات گفت و گوی روزمره را میفهمم. زیرا آن اصطلاحات در داخل زبان داخل تولید میشود. مثل « کز بووی» کوردی و «خخخخخخ» نوشتنها در کامنتها و گفت و گو ها...حالا دیگر گاهی به املای برخی کلمات شک میکنم.حالا دیگر در تقویم دنبال تعطیلات جشنها و مراسمهای اینها میگردم حالا دیگر عید نوروز برای من معنای اش «ماه مارس» است. حالا دیگر من متولد فبریه هستم نه بهمن ماه. حالا دیگر آب گازدار مینوشم. حالا دیگر غذا را با کارد و چنگال میخورم. حالا دیگر نان مورد علاقه ام از لواش به نان تُست تبدیل شده است حالا دیگر روی درب منزلم اسم خودم را مینویسم. حالا دیگر وقتی کسی تماس میگیرد ابتدا اسم خودم را میگویم.
حالا دیگر تنها و تنها وطنی که دارم «تن» خودم است.
حالا دیگر معجزه برای من «آغوشی است که عصر یک شنبه» نداشته باشد.
حالا دیگر خارج نشین شدم.