تحقیر نمی شنوی راستش دروغ شاعرانه بود اگر گر اگر که « که» دنبال دیگری بود دیگری دیگر گر اگر « گر» شده روباهی در خوابهای پریشان نوجوانی بدون « تای» تا به تا شدهی ضمیرهای احترام به تو در آن آنقدر شکنجه شدی که قسم خوردی هرگز به یک روز زندانی شدن تن نخواهی داد تن دادهای به قضای سرنوشت یا قضای حاجت در روزنامههایی که با نام آزادیبدن زنانی را...
فهرست محتوا
جایی که تو ایستادهای عشق حالش خوب نیست
در روزگاری که دوست داشتن رسم زمانه نبوداز حجم دوست داشتنم ترسیدی از عاشقیام از تنهاییام.. خودت را پرت کردی میان تنهاییهای منتشر..عشقهای متعدد..آغوشهای متکثر..می دانم حالا دلت برای من که نه...دلت برای حجم یکپارچهی خودت. برای عشق تنگ شده... خودت را جایی جا گذاشتی که یادت نمیآید..حالا درست همانجایی ایستادهام که خواسته بودی....من میدانستم.تو نمی دانستی..اهل آمدن نیستی..میگفتم اصرار نکن که باد نباشم و نوزم..اصرار نکن سر جای تو بایستم جایی که تو ایستادهای...
اتهام تبانی برای اجتماع با تو .
من اتهام تبانى براىاجتماع با تو را زير اين غروبكه حالا بي كلاسي استاگر كسي دوستش بداردبه قصد برهم زدن امنيت خاطر خودم هم كه باشدبدون حتا يك سيگار شكنجهاز حلق هاي خودمبيرون مى دهممن اتهام تباني براي اجتماع با تو رابه قصد برهم زدنخاطرت .... عزيز استو گرنهگونه هايت را لو مى دادمكه در ترانه ى دخترشيرازي *حالا شب خانه نيست و من روز بايدبايد براي اين نرانه يك ترن سفارش دادترن ها ترامواهاكامواها نانواهانه صبر كنفكر نكن فقط براي قافيه اين واژهها پشت سرهم رديف مي شودمن...
تو مرد باش و من عاشق
نه من مرد اين بازى نيستم به بودنت عاشق شدم/ به بودنم عادت كردي به نبودنت دارى عادتم مى دهى حالا نه من از اين بازى فرار مى كنم درست مثل نامردها من عاشق مى مانم و تو مرد باقى بمان در اين بازي
شعر گرسنه
گرسنه هستم…کمی شعر نوشتن میخواهم..گرسنه هستم...کمی کتاب خواندن میخواهم.. گرسنه هستم.. کمی نامه نوشتن ... انتشار مقاله .....گرسنه هستم......کمی پیاده روی خیس میخواهم گرسنه هستم….ترا میخواهم….نفهم………… تو هم که نبودن را انتخاب کردی میان وسوسههای شکسپیر..از وقتی که تو نیستی گرسنه هستم…مادر هم که ندارم تا به قمیت خوردن یک سیلیحتا آنقدر دامناش را بکشم و گریه کنم...بکشم و گریه کنم…بُکشم و گریهام ننداز….خسته از این بازی عین...
کمی بیشتر از این حالم خوب شود میمیرم
این آفتابیکه از گوشهی این تابلو بر صورت من پرتاب شده غروب را دلتنگ نامههای نوشته و نخواندهی شدهی من کرده است. برای هر کس دلات تنگ میشود، حق با ستارهای است که ماه آسماناش پستچیهای شهر خورشید را نمیشناسد....تمام خیابانهای تابستانات را درخت میشوم با نامههایی که برایت سایه میکنم تا سیاه من کوه نبودم عزیزم با «باد» که خدا حافظی میکنی منتظر انعکاس صدایت هم نمان دیگر مهم نیست دل تو برای چه کسی تنگ میشودمهم این است که دلتنگی من برای تو ابدی شده است در این نامههای ادبیدل تنگی اولین و آخرین نشانهی...
و- تن..
هيچ شعرى شبيه دلتنگيم نمى شود وقتي خيابان ازخاطره آپ ديت مى شود اين ها شعر نيست "تن"هايى نوشته در "تن" با «كو» با «ها» با «كجا» ى يك بى دركجاى بى تن استتن است تنهاست تنم وطنام شده است
از مرگ برگشته..
چرا شبيه رفتن ابدى شده ام چرا ديگر قرار ندارم از وقتى كه ديگر با تو قرار نمى گذارم نمازگزار ستاره ى قطبى و فانوس هاى دريايى شده ام ما از مرگ برگشتگانيم خاتون من ما دست هاى بى جسد هزاران ستاره را در حافظه ي تصويرى شبكه هاى تلويزيونى به خاك سپرده ايم ما سپاسگزارنمازگزاران كم تر خونريز شده ايم ما سجده نشين سجاده نشين هاى كمتر شلاق "زن" شده ايم ما بيشمار بوديم و كم شده ايم ما كمتر...
لخت بر خیابانهای زمستان
مدتهاست لباسهای تازهام را نمیپوشم تا در مهمانی ورود تو بپوشم.. مدتهات که سیگارهای تازه کشف کرده را نمیکشم تا بر لبان تو بکشم...مدتهاست که خیابانها شهر را قدم نمی زنم تا با پاهای کوچک تو قدم بزنم وقتی میآیی.. حالا که دیگر آمدنی نیستی.. لخت بر تمام خیابانهای این زمستان دراز میکشم و سیگار خواهم کشید..
شاعر و فاحشه
برلین شب زنده دار...فاحشگی غمگیناش را...در متروهایاش هم چون چادرهای سیاه مشکی میپوشاند...نگران نباش برلینشاعران نیز همچون فاحشهها...معشوقههای یک شبه هستند.... برلین ۲۵ فوریه۲۰۱۱