اتهام تبانی برای اجتماع با تو .


من اتهام تبانى براى
اجتماع با تو را 
زير اين غروب
كه حالا بي كلاسي است
اگر كسي دوستش بدارد
به قصد برهم زدن 

امنيت خاطر خودم هم كه باشد
بدون حتا يك سيگار شكنجه
از حلق هاي خودم
بيرون مى دهم

من اتهام تباني براي اجتماع با تو را
به قصد برهم زدن
خاطرت  .... عزيز است
و گرنه
گونه هايت را لو مى دادم
كه در ترانه ى دخترشيرازي *
حالا شب خانه نيست و 
من روز بايد
بايد براي اين نرانه يك ترن سفارش داد
ترن ها ترامواها
كامواها نانواها
نه صبر كن
فكر نكن فقط براي قافيه 

اين واژهها پشت سرهم رديف مي شود

من تمام نانوايي هايي را كه در دوران جنگ هميشه نان كم داشتند و
هميشه حتا نانوايي هم به پاسدار آغشته بود
قسم مى خورم
كه دوست داشته ام
در يك شالگردن كاموايي
يك بلوز كاموايي
تمام زمستانت را با تو
با بدن تو
حالا هر جايش كه شد
اجتماع كنم

حالا درست است هم چنان كلاسش بالاتر است به جاى اين بلوز
آن يكي بلوز را مي موسيقيدم

اما به جان تمام بلوزندگان و نوازندگانش
من آن يكي بلوزت را فبل از اينکه
به مهمانى «آن مرد كه با هواپيما آمد» بروي
دوست دارم

مي دانم اين جمله براى شعر طولاني شد و نفس تو كه نمي خوانيشان هيچ
اما نفس خوانندگان بند آمده

خوب تو بند را به آب داده اي
من هم نفسام بند آمده بود وقتي تو با آن مرد كه با هواپيما آمده وبعدا هم ..

خوب همنفسم
من هم نفسام بند آمده بود عين روز ١٨ تير
 پشت طالقاني
وقتي اين ملت نماز مى خواندند من كودك بودم
اما نمي دانستند كه دارند
نماز ميت يك ملت را مى خوانند

اين ها استفاده سياسي از شعرم نيست
به جان همان بلوز
آن يكي را مى گويم

همه اش تقصير نفسي است که بي موقع بند مى آيد..

من تباني براى اجتماع با تورا
با قبول و اعتراف به اين كه
خود كلمه ى اجتماع با تو
مرا ياد"جماع" با كسر ج
در كتاب هاي شرعي مي اندازد
كه منظورشان همان سكس است
اما بيهوده است
زيرا هم زمان به ياد جماعت هم مى افتم
و«جماعت اسلامى» يك گروه اسلامگراى تندرو بودند..



همه ى اين ها با خاطر
عزيز تو كه در من ارتفاع مى گيرد
از پنجره اى كه حنجره ام را قافيه ي
گريه مى كند
اجتماع نمى كند
از بالكن هايي كه زنانه ترين سوداى نگريستن شهر هستند...

براى شب شراب وعده ى اجتماع داده بودى
به اين رمضان و يك افطار تا سحر نيز راضی...

من
اتهام تباني براي اجتماع با تو
را
در همين غروب در همين عكس و شعري كه با موبايل نوشته مى شوند
اعتراف مى كنم

من و تو در اين شعر گول خورديم

امروز رفيقم در دادگاه
به اتهام تباني براي اجتماع عليه امنيت كشورى كه
نه من را و نه رفيقم را دوست مى دارد
محاكمه شد

ما گول خورديم

اين شعر سياسي بود..

عکس و شعر:
شین- شین
۲۴ مرداد ماه ۱۳۹۰ خورشیدی

نمی خواهم ار نامت استفاده کنم
اما ابن مخاطب این تو نیستی سعید جلالی فر اما شعر تقدیم می شود به تو

farsi
Share
تا کنون 4 دیدگاه برای این پست ثبت شده است

« بچههای عصر خود » ویسلاوا شیمبورسکا<br />بچههای عصر خودیم<br />عصری سیاسی<br /><br />همهی مسائل تو، ما، شماها<br />مسائل روز، مسائل شب<br />مسائلی سیاسی است<br /><br />خواهینخواهی<br />ژنهای تو آیندهای سیاسی دارند<br />پوست تو ـ تهرنگ سیاسی<br />چشمهایت ـ جنبهای سیاسی<br /><br />آنچه از آن حرف میزنی، طنینی<br />آنچه از آن حرف نمیزنی، معنایی<br />به هر حال، سیاسی دارد<br /><br />حتا وقتی در جنگل پرسه میزنی،<br />گامهایت سیاسیست<br />بر زمینهای سیاسی<br /><br />شعر غیر سیاسی هم سیاسیست<br />و در بالا ماه میتابد<br />چیزی که دیگر ماه نیست<br />بودن یا نبودن، مسئله این است<br />کدام مسئله، بگو عزیزم،<br />مسئلهی سیاسی.<br /><br />حتا لازم نیست که انسان باشی<br />تا معنای سیاسی بیابی<br />کافیست نفت باشی<br />یا علوفه باشی یا مواد بازیافتی<br /><br />و یا حتا میز مذاکره که در مورد شکلش<br />ماهها بحث و جدل کردند<br />سر چه جور میزی بهتر است مرگ و زندگی را معامله کرد:<br />گِرد یا چهارگوش<br /><br />در این بین مردمان میمردند<br />حیوانات سقط میشدند<br />کشتزارها رها میشدند<br />و خانهها میسوختند<br />همچون عصرهای باستانی<br />و کمتر سیاسی<br /><br />ناشناخته

ممنونم.. عزیز ریبا بود

............و اسم های همه مان گرمای وجودت<br /><br />نا شناخته

هر گاه که زبان از کلام باز می ماند، موسیقی آغاز می شود&quot;بلوزهایت را به جای میل با نت بافتم،قلبم،لبم،تنم،،نت ام گرمت باد<br /><br /><br /><br />ناشناخته
shahab sheikhi ©