فهرست مطالب فارسی

کاوه

روی میز که نشسته بود و سیگار میکشید و نوشیدنیاش را مینوشید به کاوه فکر میکرد که گفته بود برو به یاد من بنوش. داشت مینوشید به یادش بود اما نوشیدنیاش را بلند نکرده بود که بگوید به یاد کاوه، انگار این نوع نوشیدن طعم یاد دوست نمیدهد ....اصولا و اساسا کاوه مناقشه برانگیز و سوال برانگیز و همینجوری اصولا و اساسا موجب گفتو گو است و خوشت بیاید و خوشت نیاید یک ربطی به تاریخ و اسطوره دارد. برگهی سپید لای برگههای کاهیتر را اتفاقی که دید از زیر چشمبند دید و نوشتهی روی آن را خواند. خواندن کلمهی کاوه...

ولگردم کن از خودت../ ترجمهی فارسی بخشی از یک شعر کوردیم

از خودت ولگردم کن...من دیگر تاب خیابانهای تنات را ندارم...از خودت ولگردم کن...من در تمامی ایستگاههای قامتاتهنوز مشغول سیگار کشیدنم... از خودت ولگردم کن..زمان در تاری موهایت سیاه می«مار»اند در هر آنچه تمدن که «قهوه»ای میمکم طعم پرتقالات را فرویدی و کارل مارکسی بدون هیچ «غریزه» و «کاپیتال» ای بانوی تمامی شعرهای پلنگ و پرتقال.... قیل و قال.....نک و نال....اسب و بال....ترش و تلخ....تلخ است این تار مویت که در شعرهای یک شاعر سختیارمیریزد روی دفترها بی آلبوم آسانسور تمامی فرودگاههای بی پاسپورت...

من و سن و سال پدرم

من پدرم رو خیلی دوست دارم. پدرم قلب نازنیناش بیمار بود. دوبار ایست قلبی را رد کرده بود. تشریف آورده بود تهران و با برادرم رفته بودیم دکتر. لای گفتو گوها دکتر پرسید چند سالشونه.. من گفتم ۷۰ داداشم گفت ۷۵ من گفتم وا خوب هفتاد سالشونه دیگه.. برادرم خندید و تو چشمام نگاه کرد و گفت قربون دلت برم تو الان تقریبا ۵ سالی میشه همهاش می گی بابا ۷۰ سالشه......شین-شین پسر کوچک باباش

به خود آ...

و گفت: کسانی را دیده ام که به تفسیر قرآن مشغولند.جوانمردان به تفسیر خویش مشغول بُوَند.تذکرة الاولیاء- ذکر شیخ ابوالحسن خرقانیو من نیز بر این باورم که آزاده بودن این نیست که به فکر مبارزه در راه آزادی باشی، آزاده بودن این است که به فکر آزاد و آزاده کردن فکر و روح خود باشی.... به جای آزادی خواه بودن، آزاد باش، خود آزادی خواهی با تو خواهد بود...سالهای عمرم از ۱۷ سالگی تا ۲۴ سالگی یعنی تا سال دوم دانشگاه، اگر اغراق نباشد میانگین روزی ۱۰تا ۱۲ ساعت مطالعه میکردم. سالهایی که هم باید شعر کوردی...

زلزله و آزادی زندانیان سیاسی و شادی کودکانهای که به روی خودم نمیآورم

عکس:ساقی لقایی..این عکس تزیینی است و ربطی به اتفاقی که به آن اشاره شده است نداردبه روی خودم نمیآورم اما هنوز دلم میلرزد. لرزیدن دل انگار بخش اعظمیش از دوری است. به خیابان میروم و میان فروشگاه ها وول میخورم. پاساژ همیشه سرزمین رویایی من بوده است و اگر کمر درد میگذاشت بدون شک ساعتهای متمادیتری در آن قدم می زدم.دلم میلزرد هنوز... و هنوز و همچنان، خیلی چیزها را به روی خودم نمیآورم. میان فروشگاهها وول میخورم، به مارکهایی که میشناسم و نمیشناسم، خیره میشوم، به هیچ کس خیره نمیشوم و گاهی از زیر...

ز فیس بوک نترس با فیس بوکت زندگی کن..

تو این هاگیر و واگیر باید عرض کنم که از فیس بوک جدیدم راضیام. بارها گفتهام من باور ندارم به ایدههایی که هنوز آنقدر سنتی هستند که در مقابل فضای مجازی هنوز مقاومت دارند و هنوز فکر میکنند در دنیای سنتی قبلیشان هستند. هنوز شب و روز تمام زندگی و یا بهتر است بگویم بخش اعظمی از زندگیشان در دنیای مجازی میگذرد اما هنوز همان شب و روز بد و بیراه میگویند به فضای مجازی و از آه و دریغ و حسرت شان نسبت به دنیای غیر مجازی مینویسند. به ویژه هم فیس بوک. یکی نیست بگوید خوب ناراحتی، نیا و سلام.آنها همانهایی هستند...

ازدحام آه و لرزش گریه/ برای همدردی با مردم زلزله زدهی آذربایجان

از آنهمه ازدحام آه که در لابهی گریه می لرزید...../میدانم درد نشانیگم شدهی بی التیامی است.../ این زمین بی قرار را... /بالام هی..بالام..هی.... /کودکی که در شعرهای فاجعه عزیز میشود و ...سرزمینی که مثل زن تنها بعد از شکافتن مقدس ....جغرافیای این حوالی بدجوری میان نای گریه و آه تقسیم خوردهی خط خطی بی عدالتی می لرزد..../دردت به جان جغرافیای دل بی قاعدهام/ نلرز این همه .... تن پوش سیاه کودکان «رودبار» وزنان «بم» و سالخوردههای «وان» و مردان «آذربایجان» را به قامت دلمان دوختهایم ..../ به خاکمان...

زلزله و بلاهت بی پایان

دوباره سرما خورده ام و دوباره مريض بودم. آخرين خبرها را قبل از اينكه مصرف قرص ها گيجم كند در مورد زلزله خواندم. بيدار كه شدم استاتوس هاى فيس بوكي و برخى وبلاگ هايي را كه به زلزله پرداخته اند  مرور كردم. حماقت اذهان شست و شو داده شده از سوي پان ايرانيست ها و مذهبيست ها به يك اندازه ويران كننده است. چه آن هايي كه چنان شست و شوداده شده اند كه در اين شرايط مى خواهند، از گناه و شب قدر و عذاب متقابل گناه و.. بنويسند،  حالا جالبش اینه که یکی از این مذهبیها نوشته:«يارو نوشته ما به دليل...

اندوه خیس سینهی غریبه

غريبه اندوه خيسش را...چون عرق سينه ى پيراهنش با دست هايش ماليد ...و با آهى بلند تمام عمق دهليزهاى قلبش را سعى كرد تميز كند. سالها بود نفس را براى ريه هايش بلكه براى قلبش مى كشيد. در انتهاى رد چشم هاى انتظارش قهوه ريخته بود روى پيراهن سبز دخترك، از رد رنگ ريلهاى فلزى بر روى چمن هاى كنار ايستگاه... غريبه هنوز خواب مي بيند و گاهى در خواب هايش كمي زندگى مى كند... آنقدر واقعي خواب ميبيند ، حتا مردم هم او را باور كرده اند كه او خواب نيست واقعي است...حتا گاهى بااو غذا مى خورند، به خانه شان دعوتش...

مرگ بر بالین داشتن

اويس قرنى گويد، «مرگ زير بالين دار، چون بخسبى و پيش چشم دار چون برخيزى» من به جرأت مي توانم بگويم كه نزديك به ده هزار روز از روز و شب هاى زندگيم را با اين ويژگي گذرانده ام. اگر درجات عرفان به اين بستگى داشت بي شك من بايد به ولايت كبرا نيز مى رسيدم. هرچند آن موقع ها كه ايران بودم و اس ام اس نوشتن رواجى داشت، خواهر زاده اى دارم كه زبانش از دست هاى من درازتر است، مى گفت اگر عبادت به اس ام اس بودي، دايي من باييزيد بسطامى زمان بودي:)

صفحه‌ها

shahab sheikhi ©