ولگردم کن از خودت../ ترجمهی فارسی بخشی از یک شعر کوردیم
از خودت ولگردم کن...
من دیگر تاب خیابانهای تنات را ندارم...
از خودت ولگردم کن...
من در تمامی ایستگاههای قامتات
هنوز مشغول سیگار کشیدنم...
از خودت ولگردم کن..
زمان در تاری موهایت
سیاه می«مار»اند
در هر آنچه تمدن
که «قهوه»ای میمکم طعم پرتقالات را
فرویدی و کارل مارکسی
بدون هیچ «غریزه» و «کاپیتال»
ای بانوی تمامی شعرهای پلنگ و پرتقال....
قیل و قال.....
نک و نال....
اسب و بال....
ترش و تلخ....
تلخ است این تار مویت که در شعرهای یک شاعر سختیار
میریزد روی دفترها بی آلبوم آسانسور تمامی فرودگاههای بی پاسپورت .....
بشین بینیم خانم....
یا به قول فارسها« پیاده شو باهم برویم»...
برویم رو به آن نهرها و رودخانههایی که
ماه پایش را دراز کرده باشد در برکههایش و
به سیگار کشیدن خورشید فکر کند
پیش از آنکه به مرکز منظومهی شمسی تبدیل شود...
برویم
به پرجمی فکر کنیم که پیش از آن که به دستمال رقص تبدیل شود
قهرمانها در شعر و رمان برایش به شهادت میرسیدند....
پیاده شو باهم برویم
برویم
خاطرات رفقایی را به خاطر بیاوریم
که با چاقو خون بازوانشان را در هم میآمیختند
سرشار طعم وطن و عشقهای بر باد رفته...
ولگردم کن از خودت ....
این نقشهی بی سرزمین
تنها به درد عکس پروفایل فیس بوک میخورد و
شعرهای مرا هم ولگرد کن میان موی سینهی مردانی
که عاشق موهای سینهشان هستی...
ولگردم کن از خودت
من شاعری دیپورتی و راپورتی هستم.....
ولگردم کن از خودت...
در تمامی ایستگاههای «مترو»های « تن» ات
دهها بار پیاده شدهام......
تا نمازی بخوانم یا شعری بنویسم
برای عشقی ولگرد.... یا یک بی وطن هزار وطن...
ولگردم کن از خودت....
شین-شین
پی نوشت غیر ضروری: بدون شک لازم نیست که تکرار شود که ترجمهی شعر حتا اگر به دست خود شاعر که به زبان دوم هم به قدر لازم تسلط دارد، چقدر سخت است. به ویژه شعرهایی که به قول فرمالیستها بخش اعظمی از آن « اتفاقی است که در زبان رخ میدهد» و اینگونه بسیاری جاها امکان ترجمه وجود ندارد زیرا بازیهای زبانی با تنالیته واژگان در زبان مبدا و نیز با شکل نوشتاری و هم سانی حداکثری برخی واژگان رخ میدهد که در ترجمه معادلهای حتا نزدیک به آن نه آن تناوایی را دارند و نه آن شکل نوشتاری همسانی نزدیک... با این همه لذت همخوان کردن آدم را ناگزیر میکند از ترجمهای هرچند ناقص..