تاملات

اقاقیا همیشه طعم عزاداری میداد - به کاوه کرماشانی

آن وقتها خانهی قدیمیمان گوشهی حیاطاش یک باغچهی کوچولو داشت و دو درخت. یکی چنار بود و دیگری ما بهش میگفتیم «گل بسمالله»در واقع همان درخت اقاقیا..در همانسالهای اول از عمر من که مادرم فوت کرد . یک سال بعد برادرم را کشتند و یک سال بعد هم پسر عمویم را اعدام کردند. سهم ما کودکها معمولا از اندوههایی این چنینی اندوه سادهی و بی ریایی است شبیه چمباتمه زدن و در گوشهای از حیاط نشستن.. درست روی لبهی باغچه و زیر سایهی اقاقیا... چمباتمه میزدیم و شاید خاطارت کم و کوتاه خودمان را مرور میکردیم. شاید فکر میکردیم...

پنچرگیری راسیسم

اوائل نمیخواستم باور کنم. اصولا بارها گفتهام که همیشه وقت برای فکر و خیال بد کردن بسیار است بنابراین اول باید مثبت فکر کرد و فکر بد به دل خود راه ندهم. وقتی اولین بار اسمم را بر درخانه و بر صندوق پستی کنده شده دیدم فکر کردم اتفاق افتاده است. فکر کردم حتما آن پلاک کوچک پلاستیکی سفت نبوده و باز شده و اسمم افتاده و آن تکه کاغذ کوچک را باد با خود برده است. دفعهی دوم و سوم هم فکر کردم بچهای چیزی بازی کرده و آن را کنده است. بعد ااز اینکه دوچرخهام در فرانکفورت به سرقت رفت یک دوچرخهی دیگر بعد...

مردان فمینیست در جامعه سنتی ایران

عرصه سوم- صفورا الیاسی: مردان فمینیست و برابری خواه تجربه سختی در جامعه سنتی ایران دارند، تجربه ای که تنها به برخوردهای تحقیر آمیز دوستان و آشنایان محدود نمی شود.بسیاری زنان نیز آنها را باور ندارند و به آنها به دیده ی شک نگاه می کنند و حتی آنان را مرد “بتا” خطاب می کنند. شهاب الدین شیخی مثال خوبی برای توصیف این دسته از مردان در جامعه ایران است. در این رابطه با شهاب الدین شیخی فمینیست، فعال دانشجویی،حقوق بشر و روزنامه نگار گفت و گویی انجام دادم و از او پرسیدم:- چگونه به عنوان یک مرد فمینیست...

او با ضمیر مونث خیلی لوس است ( sie ist sehr Luss)

دومین جهش ژنتیکی من از زمانی که وارد اروپا شدم. غذا خوردن با «کارد و چنگال» بود. بعد از فاجعهی فراموش نشدنی مواجهه با دسشوییهایی که هیچ خبری از شلنگ آب و شیرهای آبی که از زیر کاسهی توالت آب زیر آدم پخش میکرد و حتا وجود یک آفتابهی ناقابل، که شرح آن در اولین یادداشت « کورد زبان نفهم در آلمان» رفت. این عمل که بپذیری زین پس تا آخر عمرت خبری از آب برای شستن خودت بعد از دسشویی رفتن نیست. دقیقا به اندازهی یک جهش ژنتیکی دردناک و تغییرمند بود.اما جهش دوم ژنتیکی من قبول کردن این که مثلا برنج!! که از قاشق...

رنج کشیدنی است نه نوشتنی ..

رنج كشيدنى است، نه نوشتنى. رنج هيچ انسانى نيز بر رنج هيچكس ديگر فضيلت و برترى ندارد.دردى هم به نام درد مشترك وجود ندارد. در عنوان و سرفصل شايد اشتراك واژه اى وجود داشته باشد. اما درد من درد من است و رنج من رنج من همان طور که درد تو درد خودت است و رنج تو رنج خودت. . با هيچ كس هم شباهت و اشتراكى ندارد. رنج را مى كشند نمى نويسند. قصه فقط این و این را کسی میداند که « رنج را میکشد» .

وقتی «بهیه» دیگر برای بازی به کوچه نیامد.

 بهیه کوچک بود. هنوز ۱۲ سال کاملش هم نشده بود. ما هنوز بالغ نشده بودیم . بدون شک به قیافهی بهیه هم نمیخورد که بالغ شده ابشد. البته آن موقع ما اصلا نمیدانستیم بالغ شدن یعنی چی. بهیه ابروهای کشیدهی بلند باریکی داشت. نمیتوانم بگویم  سو تغذیه داشت، زیرا وضع مالیشان  بد نبود که سو تغذیه داشته باشند. اما قیافهاش شبیه این دخترهای لاغر  دچار سو تغذیه بود.لاغر و باریک و نازک و ابروهایش دقیقا عین قیافهاش بود، نازک  و کشیده همیشه طول ابروهایش یادم هست که از انتهای چشماش به پایین...

اعتراض علیه معترض به تبعیض!!!.

کسانی که در مقابل آشویتس سکوت کردند، بهتر است در مقابل سرمایهداری خفه شوند.اعتراض علیه اعتراض کنندبه تبعیض، یکی از مکانیسمهای این همانسازی پوزیشن «صلح طلبی و ضد خشونت گرایی مدرن» است با مکانیسم «گیس سفیدی و ریش سفیدی سنتی». در این مکانیسم معمولا وقتی فاجعهای یا اتفاق ناخوشایندی و در جامعهی معاصر امروز رخدادی علیه هر کدام از گروههای مورد تبعیض جامعه رخ میدهد، فرایند اتخاذ شده از سوی اکثریت جامعه، چه جامعهی روشنفکری و فعالان سیاسی مدنیو مطبوعاتی، و چه جامعهی عمومی و مدنی، این است که قبل از...

هایده.....

زیر نور کمرنگ ماه که با نور زرد چراغ کوچه قاطی شده بود ایستاده بودیم. رنگ چشمهایش از هردوی این نورها زیباتر بود و انگار  ماه و چراغ کوچه از چشمهای او رنگ و نور میگرفتند. داشت حرف می زد و نه آن شب و نه حتا حالا کلمهای از کلماتش یادم نیست. تنها جملهای که ازش به یاد دارم این بود که یک بار بهم گفت:« آقای شیخی شما خیلی خودتون رو برای همه کس باز گذاشتین. چرا اینکار رو میکنید. بگذارید کمی پیچیده باقی بمونید. بگذارید آدمها خودشون دنبال کشف پیچیدگیهاتون باشن.. این خوبه که شما آدم باز و راحتی هستین...

وطنپرستی آخرین پناهگاه یک آدم خبیث است *

دیشب دوستی لینکی برام فرستاد که در آن «دانشجوی سابق» و «عضو سابق ادوار تکحیم وحدت» عکسی از « شهید حبیبالله گلپری پور» را منتشر کرده بود. در آن عکس حبیب به همراه دوستان قدیمیاش که مثلا نشان میدهد زمانی  ««چریک» بوده است و اسلحهای نیز بر روی پاهایش بود. دانشجوی سابق  روی آن نوشته بود « پدر و وکیل حبیبالله گلپریپور: حبیب کتاب داشت نه اسلحه!». در واقع با منتشر کردن این عکس میخواسته بگوید که پدر و وکیل حبیب دروغ گفتهاند و حبیب  نه تنها کتاب نداشته  بلکه واقعا اسلحه داشته و حق با...

بابام....حضرت بابام....

چند روز است این عکس را پیدا کردهام.عکس من و بابام در حیاط موزهی ملی ایران باید باشد یا موزهی آبگینه دقیقا یادم نیست کدامشان بود چون آن روز هر دو موزه را رفتیم.این عکس را لای البوم کوچکی از عکسهایم که با خودم آورده بودم. و در طول تمام این دوران آوارگی پیشم بوده است، پیدا کردم.از وقتی که عکس را دیده ام- عکس مربوط به سالهایی از زندگی است که مجوعه اتفاقاتی در آن رخ داده است ـ که از آن روز مدام تکرار عجیبی میشوند. از جمله اینکه چند روز پیش مطلبی نوشتم و در آن از گفتهی دوستی یادکردم و حتا نامش را در...

صفحه‌ها

shahab sheikhi ©