سپیده جدیری:در دو شمارهی گذشته سؤالاتی را دربارهی میزان نیاز جنبشهای مردمی ایرانِ امروز به تهییج شدن به واسطهی شعر، با شاعرانی چون پگاه احمدی، شیما کلباسی، داریوش معمار، هادی ابراهیمی و علیرضا بهنام در میان گذاشتیم و تقریباً به پاسخی واحد دست یافتیم که، چنین نیازی دست کم برای شاعر امروز، محلی از اِعراب ندارد. برای آخرین بار، سؤالات گذشته را در این شماره با شهابالدین شیخی، شاعر، روزنامهنگار، جامعهشناس و متخصص مطالعات حوزهی زنان نیز مطرح میکنیم، تا بتوانیم به عنوان پروندهی بعدی، بر اساس یک...
فهرست محتوا
من کاملا آگاهانه مرتکب تو شدم/خوانش اشعاری از نزار قبانی
اشعاری از: نزار قبانیخوانش اشعار: شهاب الدین شیخی۱به تو دل بستم و تصمیم خودم را گرفتماز که باید عذر بخواهم؟!هیچ سلطهای در عشقبالاتر از سلطهی من نیستحرف ، حرف من و انتخاب ، انتخاب من است!اینها احساسات من اندپس لطفا در امور دریا و دریانورد مداخله نکن!از چه پروا کنم...از چه؟!من اقیانوسم... و تویکی از رودخانه هایم...من رنگ دریاهایم را خود برمیگزینمو در عشق مستبد و سلطه جویمدر هر عشقی رایحه ای از استعمار به مشام می رسد!پس در برابر خواست و مشیّت من تسلیم باشو همان گونه که کودکان به پیشواز باران می...
حرفهای اضافهی بی ربط ترسیده/ ویدیو شعری از شهابالدین شیخی
تحقیر نمی شنوی راستش دروغ شاعرانه بود اگر گر اگر که « که» دنبال دیگری بود دیگری دیگر گر اگر « گر» شده روباهی در خوابهای پریشان نوجوانی بدون « تای» تا به تا شدهی ضمیرهای احترام به تو در آن آنقدر شکنجه شدی که قسم خوردی هرگز به یک روز زندانی شدن تن نخواهی داد تن دادهای به قضای سرنوشت یا قضای حاجت در روزنامههایی که با نام آزادیبدن زنانی را...
سرود قديمی قحط سالی-شعری از شاملو
گاهی اوقات خواندن شعری چنان با روحیهی فعلی و آنی آدمی همخوانی دارد که به قول مولانا چون « شراب آنچنان را آنچنان تر میکند. گاهی اوقات تپیدن در اسمان شعری، ترانهای آوای موسیقیای کافی است تا آدمی نه تنها بخل نورزد به سرودن و ساختن چنین شعر و یا آهنگی بلکه خوشحال هم میشود که چنین حسی آنچنان نیز غریبه نیست میان آدمیان دیگر و چه خوب که کسی زحمت سرودن و به بانگ درآوردن چنین فریادی را پیشتر کشیده است، راستش برای من تنها دردش این است که از سوی دیگر...
جایی که تو ایستادهای عشق حالش خوب نیست
در روزگاری که دوست داشتن رسم زمانه نبوداز حجم دوست داشتنم ترسیدی از عاشقیام از تنهاییام.. خودت را پرت کردی میان تنهاییهای منتشر..عشقهای متعدد..آغوشهای متکثر..می دانم حالا دلت برای من که نه...دلت برای حجم یکپارچهی خودت. برای عشق تنگ شده... خودت را جایی جا گذاشتی که یادت نمیآید..حالا درست همانجایی ایستادهام که خواسته بودی....من میدانستم.تو نمی دانستی..اهل آمدن نیستی..میگفتم اصرار نکن که باد نباشم و نوزم..اصرار نکن سر جای تو بایستم جایی که تو ایستادهای...
اتهام تبانی برای اجتماع با تو .
من اتهام تبانى براىاجتماع با تو را زير اين غروبكه حالا بي كلاسي استاگر كسي دوستش بداردبه قصد برهم زدن امنيت خاطر خودم هم كه باشدبدون حتا يك سيگار شكنجهاز حلق هاي خودمبيرون مى دهممن اتهام تباني براي اجتماع با تو رابه قصد برهم زدنخاطرت .... عزيز استو گرنهگونه هايت را لو مى دادمكه در ترانه ى دخترشيرازي *حالا شب خانه نيست و من روز بايدبايد براي اين نرانه يك ترن سفارش دادترن ها ترامواهاكامواها نانواهانه صبر كنفكر نكن فقط براي قافيه اين واژهها پشت سرهم رديف مي شودمن...
تو مرد باش و من عاشق
نه من مرد اين بازى نيستم به بودنت عاشق شدم/ به بودنم عادت كردي به نبودنت دارى عادتم مى دهى حالا نه من از اين بازى فرار مى كنم درست مثل نامردها من عاشق مى مانم و تو مرد باقى بمان در اين بازي
شعر گرسنه
گرسنه هستم…کمی شعر نوشتن میخواهم..گرسنه هستم...کمی کتاب خواندن میخواهم.. گرسنه هستم.. کمی نامه نوشتن ... انتشار مقاله .....گرسنه هستم......کمی پیاده روی خیس میخواهم گرسنه هستم….ترا میخواهم….نفهم………… تو هم که نبودن را انتخاب کردی میان وسوسههای شکسپیر..از وقتی که تو نیستی گرسنه هستم…مادر هم که ندارم تا به قمیت خوردن یک سیلیحتا آنقدر دامناش را بکشم و گریه کنم...بکشم و گریه کنم…بُکشم و گریهام ننداز….خسته از این بازی عین...
کمی بیشتر از این حالم خوب شود میمیرم
این آفتابیکه از گوشهی این تابلو بر صورت من پرتاب شده غروب را دلتنگ نامههای نوشته و نخواندهی شدهی من کرده است. برای هر کس دلات تنگ میشود، حق با ستارهای است که ماه آسماناش پستچیهای شهر خورشید را نمیشناسد....تمام خیابانهای تابستانات را درخت میشوم با نامههایی که برایت سایه میکنم تا سیاه من کوه نبودم عزیزم با «باد» که خدا حافظی میکنی منتظر انعکاس صدایت هم نمان دیگر مهم نیست دل تو برای چه کسی تنگ میشودمهم این است که دلتنگی من برای تو ابدی شده است در این نامههای ادبیدل تنگی اولین و آخرین نشانهی...
و- تن..
هيچ شعرى شبيه دلتنگيم نمى شود وقتي خيابان ازخاطره آپ ديت مى شود اين ها شعر نيست "تن"هايى نوشته در "تن" با «كو» با «ها» با «كجا» ى يك بى دركجاى بى تن استتن است تنهاست تنم وطنام شده است