سپیده جدیری:
در دو شمارهی گذشته سؤالاتی را دربارهی میزان نیاز جنبشهای مردمی ایرانِ امروز به تهییج شدن به واسطهی شعر، با شاعرانی چون پگاه احمدی، شیما کلباسی، داریوش معمار، هادی ابراهیمی و علیرضا بهنام در میان گذاشتیم و تقریباً به پاسخی واحد دست یافتیم که، چنین نیازی دست کم برای شاعر امروز، محلی از اِعراب ندارد. برای آخرین بار، سؤالات گذشته را در این شماره با شهابالدین شیخی، شاعر، روزنامهنگار، جامعهشناس و متخصص مطالعات حوزهی زنان نیز مطرح میکنیم، تا بتوانیم به عنوان پروندهی بعدی، بر اساس یک جمعبندی کلی، این بار نه به مسئلهی نیاز به شعر متعهد، که به نیاز به شاعر، هنرمند و روشنفکرِ متعهد بپردازیم.
اگر سؤالات را به خاطر ندارید، دوباره تکرارشان میکنیم:
یک- شعر متعهد در تعریف امروزیاش، یا بهتر است بگوییم از نگاه شاعران امروز، چه مفهومی دارد؟
دو - جایگاه شعر متعهد و سیاسی در ادبیات امروز ایران و در مقایسه با جایگاه مستحکم چنین شعری در ادبیات پیش از انقلاب، کجاست؟
سه - نیاز به چنین شعری و نقش آن در تهییج یک ملت برای مقابله با حکومتی توتالیتر و احیاء جنبشهای مدنی چهقدر حیاتی است؟
یک - از دید من ادبیات متعهد و یا به طور کلی هنر متعهد، بیش از هر چیز باید به خود هنر متعهد باشد. یعنی اولین تعهد هر اثر هنری این است که حقیقتا با چارچوب یک اثر هنری و نیز با آرمان یک اثر هنری و ادبی مطابقت داشته باشد، که همانا آفرینش نوینی از واقعیت موجود است به قصد زیباتر ساختن و قابل تحملتر ساختن جهانی که به قول کامو «اگر هنر نبود واقعیت ما را خفه میکرد». آرمان دوم اثر هنری، آفرینش زیبایی شناسانهی ساختارها و فرمهای نوین در هنر است. اما آیا همهی اینها به این معناست که واقعا من به اصلی به نام «هنر برای هنر» معتقدم؟ جوابم به این پرسش این است که اگر صرفا هنر وسیلهای تنها و تنها برای هنر باشد و هیچ ارتباط ارگانیکی با ساختارهای اجتماعی نداشته باشد، نه من به «هنر برای هنر» در این معنا معتقد نیستم. من به هنر برای هنر تنها در همان معنای اولیه که تعریف کردم معتقدم . یعنی براین باورم که پیش از آنکه هنرمند یا آفرینندهی اثر ادبی به فکر بازتاب مسایل اجتماعی در اثرش و در اینجا، شعرش باشد، باید به فکر آرمان اصلی آفرینش زیبایی شناسانهی آن شعر یا اثر باشد. آفرینش یک شعر زیبا میتواند در حکم کمکی بزرگ به ساختارهای ادبی، تاریخ ادبیات و نیز غنیسازی ادبیات و در نهایت، آفرینش لذت و زیبایی در ذائقهی مخاطب و به تبیینی بنیامینی، حتا بالابردن سطح سلیقهی مخاطبان شعر باشد.
از این منظر، من کمی دیدگاهم را وام گرفته از جورج لوکاچ میدانم. یا به تعبیری، تبیین من از بازتاب مسایل اجتماعی در شعر و یا تعهد شعر به جامعه، تبیینی لوکاچی است. ببینید ما در بحث جامعهشناسی ادبیات، چند نوع مبحث جداگانه داریم. یکی بحث جامعهشناسی ادبیات به عنوان یکی از بخشهای اجتماع و فرهنگ و هنر و به صورت کلی، به عنوان دانشی از حوزههای جامعه شناسیست، همانند جامعهشناسی ورزش، جامعهشناسی صنعت و جامعهشناسی خانواده و الی آخر. در این مبحث، ما به تببین چگونگی حضور ادبیات، ناشران، شعرا، نویسندگان و .. در جامعه و روابط ارگانیک و مکانیکی این بخشها با یکدیگر و دیگر نهادهای اجتماع میپردازیم. بحث دیگر بحث خود خالص ادبیات به عنوان یک صنعت و یک نهاد است. مبحث دیگر بحث«اجتماعیات در ادبیات» است. یعنی دقیقا آنچه در نگاه عامه به عنوان نگاه اصلی به شعر متعهد و نوع بازتاب مسایل اجتماعی- سیاسی در ادبیات وجود دارد. اما یک مبحث دیگر که لوکاچ تبیینکنندهی آن است، این است که «رابطهی ساختارهای اجتماعی» با «ساختارهایادبی» چگونه است. ارتباط مکانیکی همان ارتباط بازتاب اجتماعیات در ادبیات است. اما ارتباط ارگانیک یعنی تاثیر و تاثر ساختارهای اجتماعی در ساختارهای ادبی.
از این منظر من گمان میکنم این شعر نیست که وامدار ساختارهای اجتماعی و مسایل سیاسی رخداده در جامعه است. بلکه این حقیقی بودن نوع و سبک زندگی شاعر به عنوان یک فرد است. از سوی دیگر هرچه تغییرات اجتماعی به سمت رشد به سمت جامعهی توسعه یافتهی برگرفته از الگوی مدرنیته در غرب باشد، مفاهیمی مثل عقلانیت، فردیت و انسان باوری یا همان اومانیسم رشد بیشتری مییابد. اما از آنجا که از دید من شاعران و هنرمندان اساسا انسانهای فردگرا زیست بودهاند یکی از این مفاهیم فردگرایی شاعر است. اما فردگرایی که بریده از مسایل اجتماعی دور و برش و زندگی روزمرهاش نیست.
بنابراین یکی از مفاهیمی که تغییر میکند عبور و گذشتن از مفاهیمی کلی و عمومی به سوی مفاهیمی فردگرایانهتر و ریزتر است. یا با تعریفی ادبیتر، عبور از کلان روایتها به سوی خرده روایتهاست. اگر شعر بنا به یکی از فرمالیستیترین تعریفها «اتفاقی است که در زبان» روی میدهد، بنابراین این زبان در ساختار زندگی فرد شاعر، روزانه تحت تاثیر مسایل اجتماعی و سیاسی تغییراتی را می پذیرد که خود زبان ناگزیر از آن تغییرات است. این است که هم واژگان زبانی و هم رویدادهای مفهومی میتواند «بسامد» واژگان و رویدادهای زبانی شعر را تحت تاثیر قرار دهد. از آن سو ساختارهای اجتماعی و سیاسی منجر به تولید ساختارهای زبانی نوین در آفرینش شعر میشود. شعر متعهد شعری است که بی بهره از این وضعیت نباشد…
به همین خاطر است که از دید من همان فردیت حضور یافتهی شاعر در جامعه خود به خود فضای شعری شاعر را به سمت و سویی میبرد که مسایل سیاسی هم در فرمها، تصاویر زبانی و ساختارها خود را نمایان میسازد. در عین اینکه شاعر همچنان متعهد است که به آفرینش زیباییشناسانه مشغول باشد.
دو - پاسخ به همین پرسش یعنی تفاوت جایگاه ادبیات متعهد در قبل و بعد از انقلاب، شاید خودش راهگشا باشد برای ادامهی بحث سوال پیشین. ببینید در جامعهی توسعه نیافته و یا جامعهی درحال توسعه، شاعران و نویسندگان سهم عظیمی و نیز حضور عظیمی در بطن اجتماع دارند. شاعران و نویسندگان از منظر جامعهشناسی، یکی از «گروههای مرجع» به حساب میآیند. یعنی گروههای مورد توجه مردم برای تعیین ارزشها، هنجارها و به ویژه باورها… این مسئله در جوامع غربی هم وجود داشته است. اگر دقت کنید در انقلاب فرانسه و اکثر تحولات اجتماعی، سیاسی قرون اولیهی مدرنیته، نویسندگان حضور چشمگیری داشتهاند. اما حقیقت ماجرا این است که دوران مدرنیته، دوران به حاشیه رفتن شاعران است از بطن مسائل سیاسی و تحولات اجتماعی و این به حاشیه رفتن روز به روز شاعران بود که صحنه را برای حضور متفکران و فیلسوفان و فعالان سیاسی بازتر میکرد.
در جامعهی ایران هم بدون شک تا همین یک قرن اخیر هم اگر بخواهیم اسم « نامداران» تاریخ این جامعه را بنویسیم، بخواهی و نخواهی اسم شاعران و نویسندگان یکی از اسمهای اصلی است که ذکر خواهد شد. در همین دوران معاصر هم حتا در اوضاع و احوال سیاسی قرون اخیر ایران و به ویژه از آغاز آشنایی ایران با غرب و مدرنیته در دوران قاجارها، شاعران و نویسندگان همچنان حضوری مرکزی به عنوان عاملین و فاعلین آنچه امروز ما جامعهی مدنیاش مینامیم داشته اند. در دورانی که میتوان آن را دوران شکلگیری و پایهریزی انقلاب نام نهاد، یعنی دهههای ۴۰ و ۵۰ خورشیدی، شاعران و نویسندگان حضوری انبوه و تودهوار به همراه تودهی مردم داشتهاند. خود این حضور، آنها را بی تاثیر از فضای اجتماعی و سیاسی باقی نگذاشته و از آن سو به دلیل مرجعیت شان، به ویژه در مقابل حاکمیت، همیشه حرفهایشان، اظهار نظرهایشان و نیز آثارشان برای مردم اهمیت داشته است.
با این تفاصیل جامعهی انقلابی، شعر انقلابی، ادبیات انقلابی و در نهایت هنر انقلابی را نیز به همراه میآورد و بخشی از ساختار و محتوای این ادبیات در آن دورهی زمانی حتا از سوی کسانی که ادبیات برایشان جدیترین دغدغه خارج از فضای سیاسی بوده است، تحت تاثیر این فضا قرار میگیرد. شبهای شعر خوشه، ادبیات داستانی کسانی چون صمد بهرنگی و مجموعهی کسانی که در کتاب جمعه فعالیت میکردهاند و سویهی به شدت سیاسیتر آن از سوی وابستگان فکری احزاب چپ نمونههایی از این سیاسیشدگی شدید ادبیات بوده است. اما در این میان کسی مثل صمد بهرنگی داستانی زیبا نیز خلق میکند و این زیبایی و قدرت تمثیلی داستان است که این اثر داستانی را ماندگارتر میکند. یا از میان شاعران بسیار بودند که سیاسیترین شعرها و هیجانیترین ادبیات را خلق کردهاند. اما آنچه ماندگار است آثار شعری کسی مثل احمد شاملو است که قدرت آفرینش ادبی آثارش بر دیگر وجوه شعرهایش که بدون شک نمیتوان حتا آن را بی تاثیر از هیجان سیاسی و اجتماعی دانست، چربش دارد.
شعر بعد از انقلاب شاید تنها یکی دوسال توانست به حیات خودش در یک مدار مدرج ادامه دهد. آن فضای انقلابی و هیجانی که در آخرین سالهای منتهی به انقلاب به وجود آمده بود، تنها در محدودهی کوتاهی بعد از انقلاب ادامه پیدا کرد، چرا که در همان دوران اولیه، سرکوب شدید دگراندیشان آغاز شد و بعد هم شروع شدن جنگ، مهاجرت نویسندگان و شاعران دگراندیش و مجموعهی دیگری از اتفاقات سیاسی، اجتماعی، آن روند مدّرج را دچار یک گسست یا فترت کرد و سانسور و ایجاد فضایی برای درباری شدن ادبیات توسط حاکمیت و شعرهای مدیحهای و حماسهسرایی برای جنگ، فضای کار را از شاعران بسیاری گرفت.
اما حقیقت آن است که به دلیل ساختار ایدئولژیکی جنگ حتا جنگ نیز نتوانست در ایران خالق ادبیاتی از جنس ادبیات جنگ و مقاومت باشد. اینگونه فضای دچار گسست شدهی بیرونی بر فضا و ساختار ادبی نیز تاثیر میگذارد و ما دورهای از بی کانونی و بی ساختاری و یا تکراری شدن ساختارهای فرسوده شده را در ادبیات شاهد هستیم.
اما دوران جنگ که به پایان رسید، با تغییرات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی که در حال رخ دادن بود، به ویژه سیاستهای اقتصادی و سازندگی دوران هاشمی رفسنجانی که گونهای از برنامهی توسعهی مبتنی بر مدرنیزاسیون بود، فضای اجتماعی و سیاسی دچار تغییراتی شد. از سوی دیگر انتشار برخی نشریههای ادبی مثل آدینه، تکاپو، دنیای سخن و گردون و شروع فصل جدیدی از دوران ترجمهی آثار فکری، فلسفی غرب به ویژه در حوزهی تئوریهای ادبی و با همهی اینها، تغییرات ساختارهای اجتماعی وفرهنگی، فضای ادبیات را دچار تغییراتی کرد. معنای هنر و تعاریف نوین از ادبیات و رشد اندیشههای فرمالیستی و ساختارگرایی و حتا پساساختارگرایی و درک بومی شاعران و منتقدین از این اندیشهها فضای ادبیات را دچار تحول اساسی کرد. این ادبیات فرقش با ادبیات گذشته در این بود که به سمت چند ساختاری و ساختارهایی با چند کانون نامتشابه و نیز با تاکید بر مسایل خرد و روایتهای خرد، حرکت میکرد. خود همین تغییرات شاید ناشی از رشد فردگرایی که یکی از پیامدهای زندگی شهری و مدرنیزاسیون شده است، باشد. از سوی دیگر دوران کلان روایتها به سر آمده بود و روایتهای خرد جذابتر بود.
بنابراین تعهدی اگر در ادبیات مشاهده میشد تعهد به فضاهای فردی زندگی خصوصی و در نهایت جغرافیای خصوصی افرادی بود که به خلق شعر مشغول بودند.
در این دوره دیگر خبری از شعرهایی با مفاهیم آشنا و جمعی و قابل تصور برای همگان ، همچون آزادی، عدالت، انقلاب، قیام، مردم و .. نبود. حتا در حوزهی بسامد واژگانی نیز واژههای انضمامی همچون دریا و آسمان و زمین و … تعریفهای خردتری پیدا میکنند و جایشان را به واژههایی چون خیابان، قهوه، ایستگاه اتوبوس، دانشگاه و اتاق خود شاعر و روسری و لباس و حتا چرخ خیاطی میدهند. اگرچه گاه شاهد شکلهای افراطی در این مدل از شعر هم بودهایم و فضاهای فرمالیستی گاه به شدت حاکم میشد ولی اصلیترین اتفاق همان اتفاقی بود که در حال رخ دادن بود. حقیقتا در آن دورهی شعری که از آن به عنوان شعر « دههی هفتاد» نام میبرند، خبری از آن تعریفی که ما از تعهد برای ادبیات و شعر قایلیم نبوده است. اما بدون شک این شعر بی بهره از مسایل اجتماعی دور و برش نیز نبوده است. اما از سالهای میانی دههی ۸۰ و با تغییرات سیاسی فاحشی که در سیستم سیاسی ایران به وجود آمد، یعنی از سیستمی که در دوران هاشمی رفسنجانی به فضای باز اقتصادی انجامیده بود و در زمان سید محمد خاتمی به فضای باز سیاسی و فرهنگی، به سمت نظامی با اقتصاد به شدت دولتی و تحت کنترل و نیز فضای سیاسی که آشکارا از سوی تحلیلگران، فاشیسم سیاسی نامیده میشد، جنبش رهای شدهی نیروهای تغییر اجتماعی در ایران به شدت در حال سرکوب بود و فضای اختناق کاملا مشهود… همهی این اتفاقات منجر به واکنشی شد که از سوی مردم به نتیجهی اعلام شده برای انتخابات رخ داد و یکی از مردمیترین جنبشهای سیاسی تاریخ کشور ایران را رقم زد. این گونه فضای شعری که تجربهی فردگرایی و روایتهای خرد را از سر گذرانده بود، دیگر نمیتوانست خود را به گذشته پرتاب کند و فرم و محتوایی از شعر را تجربه کند که شبیه دهههای چهل و پنجاه باشد. بلکه این بار نیز همان فضای سیاسی و اجتماعی و اتفاقات روزمرهی رخ داده در زندگی و جغرافیای فردی بود که شعر میشد. اما فضایی از زندگی شخصی باقی نمانده بود که روزانه سیاست را در تمامی لحظههایش تنفس نکند. این گونه این سیاست بود که در همان مفاهیم روزمره و خرد و فردگرا حضور پیدا میکرد و در همان خیابان و ایستگاه اتوبوس و همان روابط روزمرهی عاشقانه و همان دوستیها و همان فریادهای ساده که در گلو ممکن بود با گاز اشکآور و باتوم ضربه ببیند….
این بار شعر به شکل اجرای یک وظیفه یا تعهد، سیاسی نشده بود، بلکه این هستی درونی و فردی شاعر به عنوان یک فرد از افراد جامعه بود که سیاسی بود. آفرینش زیبایی و آفرینش رنج حتا نقشی از فضای سیاسی بود.
از این رو من این نوع شعر سیاسی شده را اتفاقا به دلیل تسلط شاعران جوان بر ساختارهای ادبی و قدرت استقلال فردی که هرگز شعر را محل جولان اندیشههای سیاسی قرار ندادهاند، شعری متعهدتر و حقیقیتر میدانم. یعنی آن تعهدی که در شعرهای این دوره مشاهده میشود و به عنوان تاثیر ساختارهای سیاسی، اجتماعی بر ساختارهای ادبی دیده میشود و حتا آن بازتابهای اجتماعی، به نوعی حقیقیتر و باورپذیرتر است.
سه - من فکر میکنم به همهی دلایلی که در پاسخ دو سوال پیشین اشاره شد، هیجانآفرینی اجتماعی و سیاسی شعر دیگر نمیتواند مثل گذشته باشد. همان دلیل اصلی که ذکر کردم شاعران دیگر مرکز جهان نیستند. شما دقت کنید که در همان دهههای ۴۰ و ۵۰ و حتا بعد از انقلاب هم در دههی شصت مردم به موضعگیریهای سیاسی شاعران و نویسندگانی چون شاملو، دولتآبادی، گلشیری و .. بسیار توجه نشان میدادند. اما امروزه در حوزهی سیاست کسی منتظر موضعگیری سیاسی فلان شاعر نیست. این عرصه تخصصی شده است و این موضعگیری فلان کاندیدای سیاسی و یا فلان وزیر و فلان روشنفکر حوزهی سیاسی است که مهم است. یک شعر خوب حتا با داشتن فضای سیاسی، برای مردم نیز با زیبایی شاعرانه و خلاقانهاش اهمیت بیشتری می یابد. از سوی دیگر من فکر می کنم در حوزهی هنر، این فضا به حوزههای ترانه و موسیقی منتقل شده است. شما دقت کنید که در این سالها شاهد اوج گرایش به ترانههایی با فضاهای سیاسی، اجتماعی و به موسیقی زیرزمینی بودهایم. و از آن میان کسی چون محسن نامجو، اقبال غیرقابل انکاری مییابد با موسیقی ویژهاش و نیز محتوایی از ترانههایش که بی بهره از همان ویژگیهای ادبی و شعری دهههای هفتاد نیست.
شعر متعهد چالشها و ضرورتها
لینک فایل پی دی افی