Shahabaddin Sheikhi (38)برگشتم حساب چشم هایت و دل تنگی های خودم را می رسم....23 نوامبر 2010
فهرست محتوا
سیگارت را قدم می زنم
این منم که در فنجان قهوه ات ماه چشمانات را بغل کردهام. در متروهای بی خیابان مرا بنوشاینروزهانه فوتبالنه سیاستبدون چشمهای توطعم سیگار بهمن وکافههای تهران را نمیدهدمادرانی که پسرانشان ندای خیابان شدتیتر روزنامهنگاران بی روزنامه شدندبچه که بودم استخوانام از پوست دستم بیرون آمدسفر که کردمقلبم استخوانی ابدی شد در سینه ام...در خیابانهایی که تو نیستیسیگارت را قدم می زنمتا خط قرمزلب هایات..توقف اصلا ممنوع نیستنگران نباش گلماینجانه قصابهانه پاسبانهاسیبیل ندارند...
ترجمه ی سه شعر از بهزاد کوردستانی
شعر ها: بهزاد کوردستانی مترجم: شهاب الدین شیخی سرودی برای سر انجامای از شهر اشغال شدهتبعیدیای نا مرگ کوه قدمکفش از آتش پوشیدهراه شعله ی خنک آورنسیم آغوش گشودهبوی تفنگ لبریز آفتابجنگجوی جنگ ترسانتا بخشش را به خاک وخاک را از حق خویش باردار نسازیتا آفتاب را بر سرمای تمام کوچه ها تقسیم نکنیآرام نمی گیری و آرام نخواهی گرفت.ای زبانت سوار بر اسب آب ای آماده ی دل بر دریای آتش خروشیدهای از آبشار روح توجهان از خنکا لبریزتا کودکان را رقص آموز و رقص لبریز از...
رنگ مرگ
رنگ مرگ
شاعر: شیرکو بی کس
مترجم: شهاب الدین شیخی
ای رنگ مرگ
هنگام! که می آیی، هنگامی که در آخرین سفر؛ همراه خود
چمدان پاره پاره ی قامت ام را و ....بقچه ی گره زده ی سرم را بردی!
هنگام! که در آغوش ات ریختم
هیجان ، رنگ های ام را دربر می گیرد
رنگ های ام به تو خواهند گفت:
او زمانی...... رنگ روح بود
در کالبد شعرهایی...
زمانی که کودک بودم( شعری از شیرکو بی کس)
یادواره هایی از کودکیشعر: شیرکو بی کسترجمه: شهاب الدین شیخی1-زمانی که کودک بودمدست چپم دلش می خواست ،مثل دستِ کودک خوش لباس همسایهمان ،ساعتی در خود بپیچدبهانه می گرفتم،مادرم ناچار روی مچ دستم را گاز کوچکی می گرفت،با رد ِ دندان های اشساعتی برایم میساخت آه! که چه قدردلخوش بودم ....2-زمانی که کودک بودمتمام خوشبختی یعنی،در حمام پشت کاسه ،کفِ صابون را فوت کنمچراغی با حباب های قرمز وسبز...
خطاب به زن
«تو دیر رسیده ای»*من هیچ گاه نخواهم رسیدسیبی را که جدمجرات خوردن اش رااز «زن»اش گرفتپیش از هردوی آن هابلعیده اماین گونهاز ازل تا به امروزدر برزخ رحمت و لعنت خداونداز حلق خویش آویزان امبهار۸۵=================*شروع این شعر را از شعر دوست گرامی و شاعرم«خانم ناهید عرجونی» گرفته ام.هرچند شعرش یادم نیست ولی به یاد دارم شعری با این شروع داشتمطالب مرتبط: 13سطر از نبودن ات پنجمین راه چهارراه باد و بامداد - صبح دختر...
جامعه ی سبیل کلفت
شعر: شیرکو بیکسترجمه: شهاب الدین شیخیهر چه تلاش کردمدو واژه ی «زن» و «آزادی» رارو به روی یک آیینه...شعر: شیرکو بیکسترجمه: شهاب الدین شیخیهر چه تلاش کردمدو واژه ی «زن» و «آزادی» رارو به روی یک آیینهبر دو صندلی کنار هم بنشانمبیهوده بود و دست آخر واژه ی «جامعه» با سبیلی کلفت وسجاده ای در بغلآمد و بر صندلیِ زن نشستمطالب مرتبط:لیلا در ویرانه ی روح -خواب دیدن در آستانه ی چوبه دار -
لیلا در ویرانه ی روح
بخشهاي كوتاهي از شعربلند «فصل يخبندان»شاعر: رفيق صابرمترجم:شهابالدين شيخيشاهدخت ميان چرت چشم ميگشايددر برابر آيينهي يخ شه گيسوياش رابه باران شانه ميكند سيوه خان ي!*امشب در منظومه ي چشمانت لنگر ميگيرم.آمدهام در بوسه گانت بگيرم.سيوه خان هامشب تندر را زين ميكنم،برت ميدارم.از تيغهي جنگل بالا مي رومچراغي بر شاخه ي شب ميآويزمميان دو قلهابري را تاب مي بندم برايت........خيمهاي بي ستون و خاكغاريبوتهاي را در جنگل برايت آشيان خواهم كرد.كجايت برم سيوه خان ه!در اين شب باد و بوران نمي رسم به كردستان...