دیشب دوستی لینکی برام فرستاد که در آن «دانشجوی سابق» و «عضو سابق ادوار تکحیم وحدت» عکسی از « شهید حبیبالله گلپری پور» را منتشر کرده بود. در آن عکس حبیب به همراه دوستان قدیمیاش که مثلا نشان میدهد زمانی ««چریک» بوده است و اسلحهای نیز بر روی پاهایش بود. دانشجوی سابق روی آن نوشته بود « پدر و وکیل حبیبالله گلپریپور: حبیب کتاب داشت نه اسلحه!». در واقع با منتشر کردن این عکس میخواسته بگوید که پدر و وکیل حبیب دروغ گفتهاند و حبیب نه تنها کتاب نداشته بلکه واقعا اسلحه داشته و حق با...
فهرست مطالب فارسی
در ستایش هیچ و به خاطر یک جفت چکمه
دقیقا یادم نیست مراسم ۸ مارس سال ۱۳۸۶ یا ۱۳۸۷ بود. یکی از همان مراسمهایی که از ترس نیروهای امنیتی، و طبق روال معمول دزدکی و پنهانی قرار برگزاریاش را میگذاشتیم و پس از برگزاری مراسمها، خبر و گزارش آن را منتشر میکردیم.در همان مراسم خانمی از یکی از استانهای حاشیهای و جنوبی کشور نیز شرکت کرده بود. موقع صحبت کردناش میگفت که به بهانهی رفتن به خونهی یکی از فامیلها از خانه بیرون زده است و تا آخر شب هم باید حتما برگردد خانه زیرا اگر خانواده بفهمند دمار و روزگارش را سیاه خواهند کرد. برای من تصویر تابو...
درست در اواسط هیچوقت
درست در اواسط هیچوقت پارههای ذهن جنگ زدهی کودکیاین مطلب ابتدا در «راه دیگر» منتشر شده است.کودکان از جنگ نمیترسند. این حقیقت تلخ و ویران کنندهای است. وقتی از جنگ مینویسم. وقتی قرار است از تجربهی جنگ بنویسم آن هم در کودکی درست عین همان کودکی که از جنگ نمیترسد و به دلیل این عدم فهم ترس از جنگ، مورد عتاب قرار میگیرد هنوز مورد عتاب قرار میگیرم که اینهایی که مینویسی توهمات توست. کودک اساسا جزو موجوداتی است که خارج از موجودیت و هویت انسان مدرن و حتا سنتی است. نه شاهد است و نه عاقل است و نه...
امپراطورمهربان زبان غمگین کوردی- برای نامیرایی شیرکو بیکس
این مطلب ابتدا به مناسبت مرگ شیرکو بیکس،
در ویژه نامهای «ایران وایر» که به مرگ استاد شیرکو بی کس اختصاص داشت، منتشر شده است
زبان شاکلهی هویتی هر ملتی است و شعر شاکلهی شکیل نهایی هر زبان. شاعر، انسان زیستهی زبان است و این گونه انسان متبلور و هویت یافتهی یک ملت میشود. این نهایت رویایی است که در یک انسان عینیت بیابد و شیرکو بیکس عینیت این رویا است برای مردم و زبان کوردی به طور خاص، و تبلور یکی از بلورهای کریستالی سرزمین...
بابام....حضرت بابام....
چند روز است این عکس را پیدا کردهام.عکس من و بابام در حیاط موزهی ملی ایران باید باشد یا موزهی آبگینه دقیقا یادم نیست کدامشان بود چون آن روز هر دو موزه را رفتیم.این عکس را لای البوم کوچکی از عکسهایم که با خودم آورده بودم. و در طول تمام این دوران آوارگی پیشم بوده است، پیدا کردم.از وقتی که عکس را دیده ام- عکس مربوط به سالهایی از زندگی است که مجوعه اتفاقاتی در آن رخ داده است ـ که از آن روز مدام تکرار عجیبی میشوند. از جمله اینکه چند روز پیش مطلبی نوشتم و در آن از گفتهی دوستی یادکردم و حتا نامش را در...
هفت قانون طلایی زندگی و کلاس زبان آلمانی
معلم كلاس زبان گفته بود براى يك تمرين كه توى كتاب هست، هركس بر اساس ايده و افكار خودش،«هفت قانون طلايى» براى زندگى بنويسيم. اين كه اين تمرين چقدر سخت بود و چقدر پيدا كردن كلمات و اصطلاحات دشوار و بعد نوع جمله بندى هاى پايه و پيرو، چقدر سخت بود مهم نبود. مهم آنچيزى بود كه امروز وقتى جملات بقيه را شنيديم. اولين جمله را "لوكا" اهل ايتاليا، با ريش نيمه و نا تمام و آن عرض شانه پهن، اما استخوانى، داوطلب شد كه بخواند :" انسان نبايد سكس كردن را هيچ وقت متوقف كند". كلاس خنديد همه كف زدند آندرئا دخترى...
رفتگانی که نرفتیم و نرفتگانی که رفتند(اگه یه روز بری سفر)
اگه یه روز بری سفر.......ما از اون جنس آدمهایی هستیم که بالاخره یه روز می ریم سفر و شاید دیگر هیچ وقت برنگردیم. حتا اگر خودمان هم نمیخواهستیم. حتما اتفاقی برایمان خواهد افتاد که ناگهان هم خودمان و هم دیگران ما را در جایی از آن دوردستها خواهند دید. ما از همین جنس آدمهایی هستیم که ،درست در قهوهخانهای دوردست و دورجا، پشت یک میز مندرس و کهنه مینشینیم و حالا دیگر غبار پیری دارد نه تنها بر رخساره و موها که بر تک تک اعضای بدنمان همچون کمر و استخوان و زانو خوش نشستهاست،. روبه به رویمان...
من از هیچ نمیترسم جز دروغ
من آدم ترسویی نیستم. در واقع جنس ترس رو خوب نمیشناسم. بیشتر ترسهای عمومی بشر رو حتا تجربه نکردم. مثل ترس از تاریکی، ترس از ارتفاع، ترس از آب عمیق، ترس از پریدن، ترس از جنگ گلوله و بمباران ...ترس از مکانهای ناشناخته.. همهاش را تجربه کردهام بدون آنکه بدانم که چرا دیگران میترسند. مثلا در جرگهی بمباران یادم هست در خیابان راه میرفتم. به دویدن مردم نگاه میکردم. وقتی بچهای بودم که باید دستم رامیگرفتند به همراه خواهرانم به عنوان این که نترسند از جاهای تاریک رد میشدیم. حتا ترس از مار و برخی حیوانات وحشی...
پنجاه هزار دلار دقیقا یعنی چقدر؟!
من هنوز هم نمى دانم ٥٠ هزار دلار دقيقا يعنى چى. حالا هفدهم مای ۲۰۱۳ است و نشسته ام روى ميز و صندلى هاى كوچك بالكن بيرونى "كافه كوتي" در برلين. دارم رمان" كافكا در ساحل" اثر موراكامي، به ترجمه ى گيتا گركانى را مىخوانم. هوا كاملا گرم است و زير سايه بانى نشسته ام. آنوقتها فكر كنم سال ٢٣٨٤ يا١٣٨٥ بود. برادرم كه وكيل دادگسترى است به تهران آمده بود و در خانه ى من بود. موكلى دارد بدون هيچ تعارفى و به معناى واقعى كلمه ثروتمند. آمده بود دنبال برادرم. برادرم هنوز حاضر نشده بود. من...
ناخنهایش
مىتوانم با ناخنهاىتان بازى كنم؟
با شنیدن صدا زن سرش را برگرداند. مردى جوان به نظر مى رسيد. استخوان بندى صورت و خطهاى نرم اما واضحى كه روى صورتش بود، با آن موهاى بلند كه حجمى پرابهت به صورتاش داده بودند، كاملا مشخص مىکرد بايد اين آدم اهل اين اطراف نباشد. اگر اهل شمال آفريقا يا آمريكاى جنوبى نباشد نهايتا اهل كشورهاى جنوب اروپا يا حاشيهى مديترانه است.
اين دقت و تأمل زن و نگاه بى واكنش زن، كه نه حالتى از خشم و عصبانيت در آن بود و نه حالتى از التذاذ از...