فمینیسم یا ناسیونالیسم



بؤ :هانا و روناك

خوانشي انتقادي از طرح نظريهي تضاد منافع فعاليتهاي تاسيوناليستي و فمينيستي

با توجه به شرايط جهاني در مورد جنبشهاي اجتماعي زنان و نيز نفوذ اين جريانات به جوامع خاورميانه و از آن ميان جامعهي كردستان، شاهد بروز و ظهور برخي جريانها هستيم كه به حق يا ناحق خود را مدافع و يا مطالب حقوق و آزاديهاي زنان كرد ميدانند.

بنابراين با لحاظ كردن موضوعي به نام خاورميانه بدون شك مسايل سياسي و بينالمللي منطقهاي، جريانهاي ملي گرايي و قوميتگرايي و نيز چند قومي و چند مليتي بودن اكثر اين جوامع به ذهن متبادر ميشود، و طرح اين پرسش كه آيا اولويت با كدام يك از دغدغههاي انساني اين گروه از انسانهاست ميتواند يكي از مهمترين چالشهايي باشد كه فراروي هر كدام از جنبشهاي فمينيستياي كه از تعلقات ملي يا قومي نيز برخوردار است قرار ميگيرد كه نكتهي اخير به عنوان مثال در مورد كردها به شدت قابل توجه است. زيرا وضعيت كردها به عنوان ملتي داراي سرزمين، اما بدون حاكميت سياسي و يا حداقل بدون سهم مناسب مشاركت در قدرت در كشورهايي كه در آن قرار گرفتهاند، جنبش فمينيسم كردي را با چالش جدي ميان هر دو گروه از فعالان سياسي يعني فمينيستها و ناسيوناليستها روبرو كرده است و در چند سال گذشته كه هر دو جنبش با تشديد مواضع و فعاليتها روبرو بوده است يكي از مسئلههاي هميشه مورد بحث بوده است ؛ زيرا كردها يكي از فعالترين جنبشهاي مليگرايي(ياقوميتمداري) را در 100 سالهي اخير خاورميانه، در چهار كشور ايران، سوريه، تركيه و عراق بنا نهادهاند. بنابراين اين جامعه به طور اعم مشغول يك مبارزهي هويتخواهانهي ملي است كه هم شامل مردان اين جامعه ميشود و هم شامل زناناش و به طور اخص زنان اين جامعه فارغ يا واصل به دغدغههاي ملتشان پاي در كارزاري فرهنگي اجتماعي و سياسي براي احقاق حقوق جنسيتيشان هشتند. نكتهي غيرقابل انكار، آن است كه زنان اين جامعه و به طور مثال زنان كردستان ايران جداي از ستمهايي كه به عنوان ستم ملي و در درگيري با حاكميت برآنها ميرود، ستم مضاعفي چون ستم بر عموم زنان ايران را نيز متحمل ميشوند. يعني زنان كرد مانند همهي زنان ايران فارغ از مسايل سياسي و ملي با مشكلات و تبعيضات و ستمهاي حقوقي، اجتماعي، فرهنگي، سياسي و از همه بالاتر اقتصادي روبرو هستند كه اين ستمها كمتر شامل حال مردان ميشود.

از سوي ديگر تبعيضات و باورهاي غلط فرهنگي ـ اجتماعي در عرف جامعهي كردي فارغ از مضايق قوانين ايران نيز بر زنان اين جامعه تحميل ميشود. در اين ميان برخي به اصطلاح روشنفكر و يا فعال سياسي كرد، دغدغهي مسئلهي ملي و بزرگ ناسيوناليسم را در تقابل با فمينيسم قرار داده و ميكوشند پرداختن به مطالبات فمينيستي را نوعي انحراف در فعاليتهاي ناسيوناليستي جلوه دهند. از سوي ديگر متاسفانه گاه از سوي برخي از فعالان جنبش فمينيستي نيز به خانمهاي كردي كه در عرصهي جنبش فمينيستي ايران فعالاند اين انتقاد و گاه ايراد و در بعضي موارد حتا اعتراض را داشتهاند چرا دغدغههاي ناسيوناليستيتان را در جنبش فمينيسم ميآميزيد؟ از ديد اين گروه نيز تركيب چنين خواستههايي هم ميتواند در دراز مدت ميانگين صرف انرژي را به نفع يكي از اهداف پايين بياورد و هم ممكن است در مسير جنبش به عنوان يك مانع بنيادين جلوه كند

در واقع خلاصهي كلام آنها در اين امر ساده نهفته است كه اين به اصطلاح نخبگان خود را واجد اين صلاحيت ميدانند كه براي همهي گروههاي انساني و از جمله زنان، تعيين اولويت دغدغه بنمايند و از اين رو به آنان يادآور ميشوند كه فعلاً بايد به مسايل ملي و يا قوميشان فكر كنند تا پس از رفع اين مسايل، به مطالبات زنان نيز پرداخته شود. يا به زبان گروه ديگر فعلا مسئله ي ما رفع تبعيض از زنان است و شما ميتوانيد دغدههاي ملي يا قومي خود را زماني ديگر يا در جايي ديگر جستوجو نماييد.

متعاقب طرح چنين مسئلهاي، قطعاً اين پرسش مطرح خواهد شد كه به راستي اولويت با كدام يك است. فمينيسم يا ناسيوناليسم؟ و يا پرسشهاي تبعي ديگر مانند آنكه، آيا بر اين دو امر اصولاً رابطهاي مترتب است و آيا قياس آنها با يكديگر ضروري است و در آن صورت آيا تعيين رتبهبندي ميان آنها صحيح خواهد بود؟

در اينجا از آنرو كه طرح چنين انتقادهايي از جانب فعالان سياسي ، روشنفكران(مرد) وناسيوناليستها بيشتر نسبت به زنان انجام ميپذيرد روي سخن من بيشتر با آن گروه است هرچند كه استدلالهايي كه در پي ميآيد ميتواند جواب فمينيستهاي معترض به زنان فعال مليگرا يا قوميتگرا نيز باشد

شايد خطاي نظري و ايراد روش شناختي فعالان سياسي مذكور آن باشد كه سطح برخوردشان با جنبش فمينيسم تنها مربوط به نظريهي موج اول فمينيسم است كه در شكلي ساده ميتوان آن را فمينيسم برابرخواه يا تشابهطلب با مردان(همان فمينيسم ليرال) ناميد.

اين درحاليست كه نظريههاي موج دوم ـ برخلاف موج اول كه طالب حقوق، آزاديها و فرصت هاي برابر با مردان بود ـ گفتماني است كه تأكيدش را بر تفاوت ميگذارد. در اين گفتمان (موج دوم فمينيسم) بحث بر سر تفاوتهاي «ويژه»ي زنان با مردان از لحاظ مسائل فيزيولوژيك و نيز موقعيتهاي شخصي و اجتماعي است. شايد مناسبترين ديدگاهي كه ميتواند رابطهي فمينيسم و ناسيوناليسم را تبيين كند، همين گفتمان موج دوم و به ويژه فمينيسيم سوسياليت نوع دوم باشد. زيرا كه آنها بودند كه در پي نظريهاي بودند كه به رفع همه ي اشكال و نظامهاي تبعيض و« ستمگري مبتني بر طبقه و جنسيت و نيز نژاد، قوميت، سن،ترجيح جنسي و جايگاه يك ملت در سلسلهمراتب جهاني»ميانديشيد(ريتزر،1988،ص492). از سوي ديگر با ظهور گفتمان موج سوم و با تأثير از نظريههاي پست مدرنيستي اشكال متنوعي از فمينيسم همچون، «فمينيسم سياه»1، فمينيسم نژادي و حتي فمينيسم محلي مطرح ميشود كه در ميان آنها مباحث تئوريك فمينيسم سياه ميتواند مطمع نظر قرار گيرد.زيرا آنها ضمن انتقاد به «اروپامحوري»2 نظريههاي فمينيستي كه در آن تنها دغدغههاي«زن سفيد طبقه متوسط»مورد نظر بوده بر اين باورند كه اين نظريهها نميتواند تامين كنندهي همهِ خواستههاي آنان براي رفع تبعيض در اشكال گوناگوني كه بر آنها ميرود باشد.از اين رو آنان به تركيبي از نظريهايي معتقدند كه در برگيرندهي ستمگري نژادي و ستمگري جنسيتي رواداشتهشده بر آنها باشد و به همين خاطر اعلام ميكنند كه«ما براي مقابله با سركوبمان... نميتوانيم به سادگي براي يكي از ابعاد سركوبمان به ضرر ديگري اوليت قايل شويم...فقط تركيبي از طبقه، نژاد، جنسيت و احساسات جنسي ميتواند ما را جلو ببرد»(نقل از مگي هام، فرهنگ نظريهاي فمينيستي، ص58)

بنابراين آن چه قابل توجه مينمايد، تأكيد بر تفاوت به جاي «تشابه» در گفتمان موج دوم فمينسم و نيز توجه به اشكال متنوع فمينيسم در موج سوم است. در واقع رويكردهاي مختلف به اين مسئله در سير جنبش فمينيسم در واكنش به اين مسئله به طور اجمالي به شرح رير بوده است.

فمينيستهاي ماركسيست ارتودوكس بر طبق آموزههاي اوليهي ماركسيسم اعتقاد دارند، تلاش همگان ميبايست براي رفع تبعيض در شكل كلي آن، متمركز گردد. از اين منظر در پي اتحاد همگان براي رفع ستم و تبعيض از جامعهي انساني، ستم و تبعيض عليه زنان نيز به خودي خود رخت برخواهد بست.(فريدمن،2001،ص)

اما همان طور كه گفته شد، اين ديدگاه ناظر بر نگرشي يكسانطلب و تشابهساز است و تفاوتهاي اجتماعي، فرهنگي، قومي و نژادي را در نظر نميگيرد. لازم به ذكر است در گفتمان اوليهي نظريهي تفاوت، تنها بر تفاوت ميان مردان و زنان تأكيد ميشد. اما بعدها تفاوت ميان خود زنان هم به تدريج مطرح شد.

اين تفاوتها و تقسيمبنديها از آن جا آغاز شد كه تلاش فمينيستها صرف اين ميشد كه تجربهاي مشترك ميان همهي زنان را شرح دهند و سركوبهاي مشترك و تدابير مشترك براي غلبه بر اين سركوبها را مشخص نمايند. اين امر از سوي جنبشهاي زنان با تفاوتهاي قومي، نژادي، ملي و طبقهاي با اين اتهام مواجه شد كه «برخي فمينيستها براساس تجربهي خود دست به تعميم زدهاند و يك الگوي «ذاتي» از زن » خلق كردهاند.(همان) كه همانطور كه گفتيم يكي از معترضان اصلي به چنين گفتماني«فمينيسم سياه» بود.در ميان فمينيستهاي سياه ميتوان دو ديدگاه را مشاهده كرد. برخي بر اين باورند كه «ما با تناقضها سروكارداريم نه با تشابهاتي كه نقشهاي ما را در مقام زن شكل ميدهد»؛ آنها ميگويند، تنها زنان سياه ميتوانند نقشي را كه جنسيت در تفكر مرد سياه بازي كرده است، درك كنند.

اما برخي ديگر از فمينيستها به تركيب دغدغهها و هويتهاي چندگانهشان معتقدند. از نظر آنان نژاد و جنسيت نظامهاي به هم پيوستهاي از استثمارند. آنها برخلاف ديدگاه فيمنيستهاي سفيدپوست، نژاد را يك مشكل اضافي نميدانند بلكه ميگويند، توجه به اين امر برداشتهاي مربوط به جنسيت را از بنياد دگرگون ميسازد، لذا براساس اين ديدگاه هويتهاي چندگانه فصل مشترك بسياري از آسياييها، سياهپوستان و در كل زنان ملتها و قوميتهاي گوناگون و رنگينپوستان ميباشد. (همان)

اين ديدگاه ميتواند پاسخي به فمينيستهاي ايراني باشد كه گاه فمينيستهاي كرد را از تكيه بر هويت ملي كردي منع ميكنند.

اگر بخواهيم نتيجهگيري اجمالي از اين شرح داشته باشيم، ميتوانيم بگويم كه به طور اجمال سه ديدگاه و سه پاسخ به پرسش اصلي اين نوشته مفروض است.

نخست همان ديدگاهي كه برخي فعالان سياسي مطابق آن ميگويند: تا زمانيكه با مسئلهاي به نام ناسيوناليسم روبرو هستيم پرداختن به فمينيسم نوعي انحراف و يا مانع براي اين مبارزه است و يا در بهترين حالت بر اين باورند كه اگر همه با هم متحد شويم و رفع تبعيض ملي نماييم، ميتوانيم اميد به رفع تبعيض زنان هم داشته باشيم.

دوم همان نگرش موج دومي كه تأكيد و توجهاش را بر تفاوت ميگذارد و براي جنبشهاي فمينيستي قومي و نژادي، هويت جداگانهاي تعريف ميكند. از اين رو نميتوان به اين باور رسيد كه مسئلهي زنان بخشي و يا جزئي از يك كل واحد به نام مسئلهي ملي يك ملت يا قوم ميباشد. آنچه اين ديدگاه را روشن ميسازد اين مسئله است كه مسئلهي زنان حتي اگر در قالب و يا يك بستر ملي مطرح شود، هويتي متفاوت و ويژهي خود زنان آن قوم يا ملت است. از اين منظر مسئلهي زنان يك مسئلهي كاملاً متفاوت است.

نگرش سوم قايل به هويتهاي چندگانه و تركيب مناسب از دغدغهها و مطالبات ميباشد. در واقع يك زن ميتواند هم دغدغهي ملي داشته باشد و هم مطالبات فمينيستي و... از اين منظر ميتوان ديدگاهي را كه معتقد است فمينيستها در مسائل ملي و پروژههاي ملتسازي ميتوانند نقش اساسي داشته باشند، مورد توجه قرار داد. زيرا كه اين ديدگاه بر اين باور است كه فعاليتهاي فمينيستي ميتواند ترغيب كننده و تجهيز كنندهي مليگرايي هم باشد

نيرا يووال و فلويا آنتياس3 معتقدند زنان در فراگردهاي قومي و ملي از طرق زير مشاركت دارند: بازتوليد كنندگان اقليت قومي؛ بازتوليدكنندگان مرزهاي گروههاي ملي با قومي؛ كنشگران اصلي در انتقال ارزشهاي جامعه؛ تبيين شاخصهاي تمايزات ملي يا قومي و در نهايت در مقام شركت كنندگان فعال مبارزات ملي كه در تمامي اين موارد زنان در پروژههاي ملي و قومي سهمي دارند كه از سهم مردان متمايز است.(فريدمن،2001، ص135)

از اين رو ميتوان گفت، لازم نيست جنسيت و مليت را چون دو امر متقابل و يا متضاد با هم بررسي كرد و حتا ميتوان جنبشهاي فمينيستي را به عنوان جنبشي در عرض و يا در طول جنبشهاي ملي در نظر گرفت.

اما نكتهي پاياني آن كه اصولاً طرح چنين مباحثي از جانب برخي فعالان سياسي (مرد يا مردگرا) نشان از تفوق همان روحيهي مردسالاري دارد. آنان به خاطر پنهان كردن عنادشان با طرح مباحث فمينيستي، از پوشش دفاع از ناسيوناليسم بهره بردهاند.

فراموش نكنيم يك زن در فلان روستا يا شهر دور افتاده ممكن است هيچ تداخل و تقابلي ميان خود و وضع سياسي جامعهاش نبيند و ممكن است حتا هنوز نداند نظام سياسي مملكت سلطنتي است يا جمهوري و با واژههايي چون مليت، قوميت، حاكميت هم هيچ آشنايي نداشته باشد و اصولاً دغدغهاي به نام ناسيوناليسم نداشته باشد. اما ستمهايي كه به عنوان يك زن در معرض آن است، براياش بسيار ملموس است كه ميتواند آنها را تحمل كند و دندان بر جگر بفشارد و يا ميتواند بر عليه آنها بشورد و زبان اعتراض بگشايد. پس نميتوانيم به اين دليل كه اكثريت جامعه به سياست مشغولاند، حتماً توافق اصلي جامعه را برمسئلهي سياسي و يا ناسيوناليستي بدانيم و امر فمينيستي را يك امر ثانويه ارزيابي كنيم؛ اين توافق اكثريتي، تنها انتخاب نخبگان است. نخبگاني كه به دليل مردسالاري حاكم، اكثريتشان را مردان تشكيل دادهاند.


پانوشت ها :

1-- Black Feminism

Eurocentric-2

3-Nira yuval Davis & Floya Anthias

منابع:

-جرج رينزر،1374،نظريههاي جامعهشناسي در دوران معاصر،ترجمه محسن ثلاثي،علمي،تهران

-جين فريدمن،فمينيسم،1383،ترجمه فيروزه مهاجر،آشيان،تهران

-مگي هام،فرهنگ نظريههاي فمينيستي1382،ترجمه نوشين احمدي خراساني و..،توسعه،تهران
farsi
Share
تا کنون 6 دیدگاه برای این پست ثبت شده است

سلاوو ریز!<br />به خیر هاتی خوشه ویست.

برای لحظاتی رهگذر سرمین زیبای مجازیتان شدم شاد کام از عبور و آکنده شدم از بهر آن .به شما دوست عزیزم تبریک می گویم <br />رویای سبز هم همسفر شماست /

سلاو<br />ئا ئه م شیعره م بو په ری خانم نوسیبو ئه و بی حه یا بلاوی نکرده وه لیره دا بلاوی ده که مه وه :<br /> سلاو له په ری خانم ئه م شیعره پیشکه ش به تو :<br /><br />وه ی چه نده خوشه وه ی چه نده خوشه <br />ماچی په ری خان وه ی چه نده خوشه <br />بروی که وانه و لیوی وه نه وشه <br />به له ش و لاره و ناو گه لی بوشه <br />گوپی خره وه ک سیوی بی خه وشه<br />وه ی چه نده خوشه وه ی چه نده خوشه

به موضوع بسیار بنیادینی به نظر من اشاره کرده اید متاسفانه رشنفکر مابان جامعه ما از هر دو سو گرفتار چنین تقسیم بندی های بی فایده یی هستند.از سوی دیگر متاسفانه روشنفکران کرد و حتا غیر کرد انگار در عرصه روشنفکری هم عناد خودشان را با فمینیسم یا به قول مقاله اول شما در مورد فمینیسم با سکوت مرموزشان نشان می دهند یا اگر بهانه ای مثل ناسیونالیسم یا مثلا مبارزه برای دموکراسی و یا مبازه برای تحقق لیبرالیسم و یا کمونیسم و...گیر بیاورند میخواهند با چنین اولیت بندی های کذایی به گونه ای راه بر جنبش فمینیسم ببندند و این نه از حب ناسیونالیسم یا.. بلکه از بغض فرو خورده نسبت به آگاهی زنان جامعه و از دست رفتن پایگاه به ظاهر مسلطشان میباشد

سلام آقای شیخی عزیز<br />همچنان فعال هستید. خوشحالم که به عرصه ی وبلاگنویسی وارد شده اید و برای تان آرزوی موفقیت می کنم. از دعوت تون برای آشنایی با این وبلاگ متشکرم

به نكته جالبي اشاده نموده اي. مطالعه تاريخ نشان ميدهد كه در بسياري از قيامها و جنبشها و انقلابات، تا زمان دستيابي به اهداف از زنان استفادة ابزاري فراواني شده و چه چيزها كه در مدحشان نگفته اند اما با پيروزي آن جنبش ناسيوناليستي يا جنبش اجتماعي يا حتي انقلاب سياسي، روز از نو روزي از نو؛ زنان به گوشة خانه روانه شده اند و در زير يوغ همان ارزشها و هنجارهاي مردسالاري در سطوح خرد و كلان قرار گرفته اند. و اين از همان نكته هاي كليدي است كه مطالعات پسااستعماري نيز در نقد ناسيوناليسم عنوان ميكند.چرا كه هدف اين جنبشها صرفا در قالب آزادي براي جامعه و البته براي مردان تعريف شده است و خط مشي خاصي براي تعريف حق و حقوق زنان پس از پيروزي جنبش در آن تعريق نشده است. بنابراين به نظر من زنان در عين اينكه ميتوانند ايده هاي ناسيوناليستي و ملي گرايانه را در جاي خود براي خود حفظ كنند و براي آن فعاليت كنند نبايد افكار، ايده ها، خواستها و فعاليتهاي فمنيستي خود را به ايده و جنبش ناسيوناليسم آويزان كنند. بلكه يا موازي با آن يا حتي مستقل از آن به فعاليت خود ادامه دهند.
shahab sheikhi ©