اگه یه روز بری سفر.......ما از اون جنس آدمهایی هستیم که بالاخره یه روز می ریم سفر و شاید دیگر هیچ وقت برنگردیم. حتا اگر خودمان هم نمیخواهستیم. حتما اتفاقی برایمان خواهد افتاد که ناگهان هم خودمان و هم دیگران ما را در جایی از آن دوردستها خواهند دید. ما از همین جنس آدمهایی هستیم که ،درست در قهوهخانهای دوردست و دورجا، پشت یک میز مندرس و کهنه مینشینیم و حالا دیگر غبار پیری دارد نه تنها بر رخساره و موها که بر تک تک اعضای بدنمان همچون کمر و استخوان و زانو خوش نشستهاست،. روبه به رویمان...
فهرست محتوا
پنجاه هزار دلار دقیقا یعنی چقدر؟!
من هنوز هم نمى دانم ٥٠ هزار دلار دقيقا يعنى چى. حالا هفدهم مای ۲۰۱۳ است و نشسته ام روى ميز و صندلى هاى كوچك بالكن بيرونى "كافه كوتي" در برلين. دارم رمان" كافكا در ساحل" اثر موراكامي، به ترجمه ى گيتا گركانى را مىخوانم. هوا كاملا گرم است و زير سايه بانى نشسته ام. آنوقتها فكر كنم سال ٢٣٨٤ يا١٣٨٥ بود. برادرم كه وكيل دادگسترى است به تهران آمده بود و در خانه ى من بود. موكلى دارد بدون هيچ تعارفى و به معناى واقعى كلمه ثروتمند. آمده بود دنبال برادرم. برادرم هنوز حاضر نشده بود. من...
هممادری به جای واژهی نامادری- به مناسبت ۸ مارس۲۰۱۳
نخست:خواهر بزرگم ۱۷ سالشبود ازدواج کرد. خواهر بزرگم بعد از فوت مادرم، با اینکه در یکی دوسال اول همسر برادرم که در حمله و لشکر کشی جمهوری اسلامی ایران به کوردستان شهید شد، حکم بزرگتر داشت و خیلی هم در حقام مادری کرد، اما خواهر بزرگترم که در ۱۷ سالگی ازدواج کرد، بیشتر برای من طعم مادر داشت. وقتی ازدواج کرد، روز عروسی، خواهر زادهی دامادمان که همکلاسی من بود ازم پرسید موقع بردن عروس خانوادهی عروس گریه میکنند تو هم گریه میکنی؟ گفتم نه چرا گریه کنم. اما راستش وقتی سوار ماشین شد و رفت من گریه کردم. نه...
او از تو «جواب» میخواهد.
سوال میپرسد. از وقتی که کتابت و نوشتن به شیوهای جدی میان انسان تبدیل شده است سوال را دیگر شفاهی نمیپرسد. بلکه سوالشاش را مینویسد. روی برگهای معمولی گاهی با آرم مشخص مینویسد. سوال را تحویل تو میدهد. تو جواب میدهی برگه را میگیرد. دوباره برگهای دیگر با سوالی دیگر به تو میدهد. بدون اینکه کاری داشته باشد که تو در جواب سوال قبلی چه نوشتهای. این سوال را هم جواب میدهی برگهی قبلی را با سوالی دیگر بدون ارتباط با سوالی که در همان برگه هست، به تو میدهد و ازت میخواهد که باز هم به این...
هنر هفتم دههی ۶۰ و نمک در کفش مهمان ریختن
برای من کشف لذت سینما در واقع مدیون برنامهی « هنر هفتم» شبکهی اول سیمای جمهوی اسلامی ایران بوده و هست. برنامهای با مجری گری مردی مو نقرهای با نام «آقای عالمی». آخر هر پنج شنبه آن اواخر شب فکر کنم نزدیکهای ساعت ۱۱ شب پخش میشد. این برنامه فکر کنم از سالهای ۶۸ شروع شد و به گمانم تای یکی دو سال ادامه داشت. راستش الان اسم و یا قیافهی هیچ کدام از مهمانانی که آقای عالمی گاه به برنامهاش برای نقد فیلم دعوت میکرد یادم نیست. بیشتر قیافهی خود آقای عالمی با آن دماغ شاخصاش ولبهای نازک بالاییاش و آن...
یادداشتهای یک کورد زبان نفهم در آلمان - یادداشت اول: آلمانی(اروپایی)های کون نشور
بسیاریاز یادداشتهای این مجموعه،خیلی وقت پیش نوشته شده است. اما به دلیل آنکه در تمامی این دوسال منتظر فرصتی بودم که مجموعهیادداشتهای «بریده شدن با گیوتین» را تمام کنم و هرگز آن فرصت دست نداد و از آنجا که تصمیم گرفتهام دیگر هیچ کاری را به سرآمدن زمان و فرصت و کار دیگری موکول نکنم؛ از امروز که دومین سالگرد ورود من به آلمان است شروع میکنم به منتشر کردن آنها. این یادداشت ها نه به قصد طنز، نه به قصد جلب توجه، بلکه به سبب...
سیزده من سیزدهی تو در به درت میشوم
من سيزده عدد مقدسم است و هرگز اعتقادى به نحسى اش نه تنها نداشته ام بلكه اگر به هرگونه اعتقاد ماورايى در مورد آن بيانديشم، بدون شك قدرت فوق العاده و كبريايى بودن اين عدد است ميان اعداد ديگر. شرح اين ماجرا در يادداشتى نوشته ام و به خانه برگردم لينكش را مى گذارم. با اين همه تنهايى و دورى گاهى چنان ات مى كند و به قول مولانا مثل «شراب، آنچنان را آنچنان تر مى كند» كه در اين دوردست گم شده تمام سعيت را مى كنى كه به كوچك ترين و ساده ترين بهانه هاى شادي متوسل شوى. منى كه مى توانم بگويم در تمامى٣٦...
سیگار پسرخاله و من و بابام
صبح که خسته و کوفته از خواب پا شدیم. پسرخالهی بزرگتر، گوشهی پنجره را باز کرد و زیر سیگاری را برد لب پنجره، و شروع کرد به سیگار کشیدن.گفتم خوب صبر میکردین صبحانه رو بخوریم، این جوری که مزه نمیده. سیگار بزرگترین لذت ممکن در جهان هست، اما خوب خداییش با معده خالی نمیچسپه. من برای احترام به سیگار هم شده حتما اول باید چیزی بخورم بعد سیگار بکشم.گفت هنوز بچهای عزیز دلم. هروقت از خواب پاشدی و همون ناشتا سراغ سیگارت رو گرفتی و کشیدیش تو همون رختخوابت اون موقع دیگه می توی بگی سیگاری هستی. گفتم سیگار تو...
در تولد ۲۲ سالگی سهراب اعرابی
شالسبزش آشنا بود. نه اشنای دلش که او قبل از برگزاری انتخابات هیچ دل خوشی از این « سبز بازی» که آن را در مقالهای « لمپنیزم سبز» نز نامیده بود، اما شال و مچ بند سبز روز بعد از اعلام نتایج انتخابات، با شال و مچ بند سبز تمامی روزهای قبل انتخابات، فرق داشت، اگر تا قبل از انتخابات شال و مچ بند سبز یک نوع نشان برای لمپنیزیم خیابانی بود از جنس همان لمپنیزم نوینی که از سال ۲۰۰۵ برای انتخابات ریاست جمهوری و گروه حامی رفسنجانی، پا گرفته بود، اما بعد از انتخابات، شال سبز یک علامت بود. یک اسم رمز، یک...
عکسی از روز نهم دیماه که از دست صدا و سیما در رفته بود.(انتهای خالی جمعیت)
من خیلی اهل این نیستم از عکسهای معروف و یا قابل توجه استفاده کنم که بازدید کنندهی وبلاگم بالا برود. اما خوب از جایی غیر زا وبلاگم نمیشود به بالاترین لینک داد. برای همین عکسی را که دو سال پیش در فیس بوکم گذاشته بودم حالا برای خاطره در وبلاگم میگذارم.نهم دیماه و همان روزی که حاکمیت تمام توان خودش رو به کار گرفت که از مردمانی که در سایهی خودش هستند لشکری راه بیاندازد برای مقابله با جنبش مردمی ایران و تمام توان تصویری و صدا و سیما و تبلیغی خودش را به کار گرفته بود. ...