از مرگ برگشته..
چرا شبيه رفتن ابدى شده ام
چرا ديگر قرار ندارم
از وقتى كه ديگر با تو
قرار نمى گذارم
نمازگزار ستاره ى قطبى و
فانوس هاى دريايى شده ام
ما از مرگ برگشتگانيم خاتون من
ما دست هاى بى جسد هزاران ستاره را
در حافظه ي تصويرى شبكه هاى تلويزيونى
به خاك سپرده ايم
ما سپاسگزار
نمازگزاران كم تر خونريز شده ايم
ما سجده نشين سجاده نشين هاى
كمتر شلاق "زن" شده ايم
ما بيشمار بوديم و كم شده ايم
ما كمتر شده ايم
كهتر شده ايم
ما از مرگ برگشتگانيم خاتون
بي قرارم
با من قرار بگذار
farsi
تا کنون
2 دیدگاه
برای این پست ثبت شده است
ارسال شده توسط ناشناس (تایید نشده) در جمعه, 10/21/2011 - 21:50
مثل برهمایی دور آتش.<br />برقص برهمای برهنه، برقص!
- پاسخ
ارسال شده توسط ناشناس (تایید نشده) در س., 08/30/2011 - 18:22
تمام محتوای عشق را با عاشقان یکدست<br />و معشوقان وصله خوردهی خیالی<br />به جنگ خوانده ام<br />دو به دو<br />تن به تن<br />من با تو<br />گریه کن !<br />این سطر نوبت توست<br />گلایه کن !<br />این آه سهم توست<br />بند زده ام<br />تو را<br />بارها و سالها<br />و حالا می سپارمت به دست ِ دریای دم ِ دست<br />طوفان که قیام کند<br />من موج خواهم شد<br />تو خیال<br />خواهمت برد<br />به دور<br />به محو<br />خواهمت رقصاند<br />به سبک آواز مرغان گرسنه<br />خواهمت چرخاند<br />مثل برهمایی دور آتش.<br />برقص برهمای برهنه، برقص!<br />مثل سرگیجه های من دور شهر<br />این شهراز هر طرف به دریای آزاد راه دارد<br />و ماهیان روسپی اش حافظه دارند<br />من از ماهی زاده شده ام<br />نه از مادر<br />و خاندان نامعلوم من<br />نه مروارید شدند نه فسیل<br />از این قبیلهی تلخ دریایی<br />فقط من ماندم<br />و حوضی به وحشت دریا.<br />شب<br />زیر سرزنش ماه<br />روز<br />زیر مشت آفتاب.<br />شبیه زنده های ملموس جنبیدم<br />گاه آرام، گاه بی تاب<br />و تصمیم قلابهای آغشته به کرم<br />مرا نه اسیر کرد نه سیر<br />راه همان راه همیشگی<br />و سرنوشت نقطه ای سر سطر بود<br />که نه تمام شد<br />نه آغاز.نقطه ام اغاز دلتنگی ام،بی هیچ چرا. روحم را بمک<br />نا شناخته
- پاسخ