فهرست محتوا

نامهای از نامههای باد ..ترجمه از کوردی

نقاشی اثر ادوارد مونش(مونک)سلام زن؛ نمیدانم چرا این نامه را با این واژه شروع کردم، خود واژه آمد. آمدنی از جنس آمدن اولین واژه برای شعر. مثل اولین جیک ِ جیک جیک گنجشک، نمیدانم آمد دیگر...شاید به خاطر اینکه پرسش سنگین و گرانجان و اصلی من در زندگی «زن» است. نمیدانم دربارهی خودم چه چیزی برای تو بگویم، زن! من یک مرد ولگردم، شاید ترکیبی باشم از چند شخصیت رمان «غروب پروانه»ی(۱) بختیار علی. فکر میکنم بیش از هر کس «فریدون ملک»(۲) هستم که به دنبال پروانهها، سرگردان تمام کوچههای جهانم...برای همین چاقوی...

من قرار میگیرم، قرار مرا نمیگیرد هوای جان!

هوای جان....جان جانانهی شوریدهام، بی تاب شده برای دیدن تصویر حک شدن حروف « هوای جان»  بر این صفحههای سفید. سلام هوای جان امروز ۲۵ مرداد است و ۱۵ اگوست و چه خوب که پنجها ردیف شدهاند از کبیسه شدن سالها. امروز بیست و پنج ماه پنجم سال خورشیدی است و اعتراف کنم حالا در این سرزمین کم خورشید و اما بهرهمند از خورشید، دارم زیر نور خورشید برایت مینویسم. بیست و پنج ماه پنجم سالی که دو پنج داشته، مرا در سه کنج ابدی دوست داشتنی ازلی و ابدی عاشق نموده تا پنج سال تمام زندگی معنای شوری بدهد که جهان...

طعم بادام و هوای جان و کافه کومون برلین

حالا و در همين لحظه متوجه شد كه لذتى كه از آن كافه ى دوردست دنج و كنج در برلين مى برد، نه به خاطر خلوتى شاعرانه و اروپاييش است، نه به خاطر طعم قهوه اش، نه به خاطر اينكه مثل كافه هاى ديگر كسى مدعى"آلترناتيف" بودن آن نيست، نه بهخاطر طعم ...

هشت مارس و عاشقانگی تصویر-نامههای من به بچه پُر رو

بچه  پُرو سلامهشت مارست مبارک! میخواستم  این عکس کاور(جلد) فیس بوک  را عوض نکنم. میخواستم همین تصویر رها و آزاد و همیشه آمادهی رفتن با پاهای پیاده، از من بماند. نه برای قهر یا دلتنگی یا  دل شکستگی یا شکستن دل. نه! تنها برای این که بدانم در من قدرتی هست که تنها در باد هست. بادی که در شعرهای من هرگز ویران نمیکند میسازد و آبادانی میآورد. قدرت رفتن، سفر کردن، قدرت رهایی…….درست یاد زمانی افتادم که اوج افکار جوانم بود. میگویم افکار جوانم چه خود نیک میدانم که من کودکی هستم  که...

پاسخ به نامهی بزرگترین برادر بزرگ دنیا»

«عزیزومهربانم شهاب پاره جانم: به یاددارم داری درگذشته ای نه چندان دور ودرچنین روزی یاشبی به همین مناسبت درمیان جمعی ازدوستان عبارتی کوتاه راهدیه تولدت کردم وگفتم وبرایت نوشتم:"پای افزاری ازچرم ازبلاد روم برایت آورده ام تاپای...........". میدانستم پاهای بی قرارت قرارایستادن ندارند اما اعتراف می کنم نمی دانستم بی قراری فقط ازپاهای تونیست،نمی دانستم گوناگونی بی قراری ها اینگونه شتابان "بی درکجا" به سراغت وبه سراغم می آیند.راستی چرا"بی درکجا"،توکه عاشق باد بودی ،یعنی حرکت و وزیدن. همیشه بندکفشهایت...

هنوز یک جایی اون بالام..... نامههایی به بچه پر رو

عزیز نازنین شیرینم «بچه پر رو»زمین سیارهی مهربانی نبود و من در زمین میدانستم که « زن» سیارهای مهربان تر است از زمین.نازنین! جهان تیره و تلخ هم باشد میان تلخترین دردهای سیاسی جهان، میان دردهای بیدرکجایی شدن و اندوههای غربتالودناک دخترکی که زمین و سرزمیناش را دوست میداشت و مردی بی وطن، که تنها وطنش نوشتناش بود و امروز آن هم از وی ستانده شده و « تن» اش « وطن» اش شده است، میان این همه حتا گاهی تلنگر سادهای از مهربانیی بیدریغ و سر به هوا از طلوع فنجان قهوه و از غروب سرد یک چهارشنبه سوری ودکانوش شدهی...

اولين پست آيفون نوشت نامه اى به هواى جان

هواى جان سلام يادت هست مى گفتم سلام كردن را دوست دارم. از تلفظ و شنيدن آواى كلامى منتشر شده از اين هجاي گيج ضبط شده بر عادت لذت مى برم. سلام.. از تكنولوژي نيز لذت ميبردم و هنوز هم مى برم. يادت هست به شوخى مى گفتي اين تكنولوژى زدگي شما جماعت روشنفكر نوين است كه مى خواهيد نشان دهيد زندگي تان برگرفته از انديشه هاى. مدرنتان است و يك رابطهى متناظري بين اين دو برقرار نشان مى دهيد و منم مى گفتم نخير جناب عالي با همه ى مدعى بودنت در چپ گريزي ات. اين همون رگه هاي پنهان جذاب ادا اصول هاى روشنفكران چپ است...

من و هوای جان و تقویم اردشیر رستمی ومهاجرت

هوای جان....آشنای جان بی قرار، قرار  بی پناهی این دل بیمدار، هدیهی نوروزیاترسید. اما  حوصلهبه باران نباریده بر این بغض مهاجرت را امان ببند تا این چند خط را خطاب به مخاطبان آشنای این صفحه و نامههای خوانده شدهی من برای تو، بنویسم. در تمام سالهایی که هوای جان را میشناختم. هر سال اول عید و یا اواخر سال و در روزهای پایانی اسفند هدیهی نوروزی من به هوای جان تقویم اردشیر رستمی بود. اردشیر رستمی طراح و کاریکاتوریست عزیزی که در روزنامهی جامعه با کارهای او آشنا شدیم و « عطر خوش زن» به فضای...

از دستهایات کمی برایام جغرافیا بساز...

هوای جان.. پاییز از قاب پنجره به موهای کهنسال و پیرم، آفتاب تعارف نمیکند. آسمان خاکستری است و این روزها  خیال باریدن باران بر حوصله، آرزو نیست. این اولین نامه از من است در سرزمین دیگری غیر از آن سرزمینهایی که من تو دوستشان داشتهایم و یا در آن ها زندگی کردهایم. سرزمینی که تو در آن قدم نزنی نه زمین است و نه سر. که سر تنها بر زمین دستهای تو آرام میگیرد و زمین یعنی زمینهی دستهایی که تو روزی " کوچک و مختصر" خوانده بودیشان و من به گستردگی کهکشان برش گزیدم. کمی از دست های خودت برایام جغرافیا بساز...

سیگارت را قدم می زنم

این منم   که در فنجان قهوه ات   ماه چشمانات را بغل کردهام.  در متروهای بی خیابان مرا بنوشاینروزهانه فوتبالنه سیاستبدون چشمهای توطعم سیگار بهمن وکافههای تهران را نمیدهدمادرانی که پسرانشان  ندای خیابان شدتیتر روزنامهنگاران بی روزنامه شدندبچه که بودم استخوانام از پوست دستم بیرون آمدسفر که کردمقلبم استخوانی ابدی شد در سینه ام...در خیابانهایی که تو نیستیسیگارت را قدم می زنمتا خط قرمزلب هایات..توقف اصلا ممنوع نیستنگران نباش گلماینجانه قصابهانه پاسبانهاسیبیل ندارند...

صفحه‌ها

shahab sheikhi ©