سوال میپرسد. از وقتی که کتابت و نوشتن به شیوهای جدی میان انسان تبدیل شده است سوال را دیگر شفاهی نمیپرسد. بلکه سوالشاش را مینویسد. روی برگهای معمولی گاهی با آرم مشخص مینویسد. سوال را تحویل تو میدهد. تو جواب میدهی برگه را میگیرد. دوباره برگهای دیگر با سوالی دیگر به تو میدهد. بدون اینکه کاری داشته باشد که تو در جواب سوال قبلی چه نوشتهای. این سوال را هم جواب میدهی برگهی قبلی را با سوالی دیگر بدون ارتباط با سوالی که در همان برگه هست، به تو میدهد و ازت میخواهد که باز هم به این...
فهرست محتوا
خیابانهای سرماخوردگی
روز دوم وقتی از خواب بیدار شد. عرق سرد شده بر سینهاش را زیر آن پولیور گرمی که پوشیده بود بر سینههایاش احساس کرد. همهی شواهد مهیای یادآوری یک خاطرهی خوب عاشقانه است از خواب بیدار شدن و عرقی که بر جناق و گودی سینه جا خوش کرده و حالا با هوای بیرون پتو سردی را بر سینه مینشاند. شبیه سردی چسپاندن یک بطری نوشیدنی سرد به پوست گونهها در یک تابستان داغ و عرق کرده، شبیه لمس گونههای سرما چشیدهی دلبری نازک بدن، در یک زمستان سرد. در خیابان یک سرزمین غریب. همهی این یادآوریها فایده ندارد و این عرق سرد...
این عکس کوچک است در سایز مبارزهی شما نیست.
این عکس کوچک است. در سایز مبارزهی شما نیست. نه لیبرال است که برایش کمپین مجازی تشکیل دهید. نه چپ است که برایش خیابان را تسخیر کنید و یا در بارهی « تن و بدن» اش مقاله بنویسید.نه « سبز» است که برایش مجلس ترحیم و آیهها و حدیثهای آنچنانی و ترانههای بند تنبانی در شال سبز بپچید و عکسش را با اهالی «اصلاح آباد»، منتشر کنید. این عکس کوچک است اما قرمز نیست که نشانی از خون « برادر ها و عمو ها» داشته باشد. حتا اگرکارگر بوده است. اما خوب کارگر هم بالاخره باید عضو یکی از «نهادهای درون گفتمانی»...
آرامش آبی
حسی شبیه حس رنگ«آبی» دارم. این روزها شاید جزو سختترین و بی ثابتترین روزهای زندگیمن است. روزهایی که هیچ نقطهی روشنی جلوی رویم نیست که بگویم در حال حاضر دارم اینکار را میکنم که مثلا حالا موفق یا ناموفق نتیجهاش میشود فلان چیز. روزهایی که نامهربانانهترین چهرههای دوستانم را تجربه کردم. روزهایی که به تنهایی و با مخالفت تمامی اطرافیانم، از دوستان صمیمیام گرفته تا خانوادهام ، تصمیم گرفتم بلند شوم از آن زندگی که لحظه لحطه داشت من را ویران میکرد. تنهایی یک سال و نیمهی تقریبا مطلق، آن هم بعد از آن مهاجرت...
هنر هفتم دههی ۶۰ و نمک در کفش مهمان ریختن
برای من کشف لذت سینما در واقع مدیون برنامهی « هنر هفتم» شبکهی اول سیمای جمهوی اسلامی ایران بوده و هست. برنامهای با مجری گری مردی مو نقرهای با نام «آقای عالمی». آخر هر پنج شنبه آن اواخر شب فکر کنم نزدیکهای ساعت ۱۱ شب پخش میشد. این برنامه فکر کنم از سالهای ۶۸ شروع شد و به گمانم تای یکی دو سال ادامه داشت. راستش الان اسم و یا قیافهی هیچ کدام از مهمانانی که آقای عالمی گاه به برنامهاش برای نقد فیلم دعوت میکرد یادم نیست. بیشتر قیافهی خود آقای عالمی با آن دماغ شاخصاش ولبهای نازک بالاییاش و آن...
عشق یا عشق
بین «نهاد خانواده» و « زندگی زوجی» تفاوت میگذارم. درسته هر دو زوج هستند اما مثل قضیه دو بیتی و رباعی است. دوبیتی به هر شعری گفته میشود که دو بیت باشد و ترانه و چهار پاره و خود دو بیتی و رباعی هم شاملش میشود. اما «رباعی» به یک نوع از دو بیتی گفته میشود. که بر وزن «لاحول ولا قوت الا بالله»است. یعنی تنها زمانی میتوان آن را « رباعی» نامید که هرکدام از مصرعهایش بر این وزن باشد.نهاد خانواده حتا اگر بر اساس عشق اولیه و یا عشق دراز مدت شکل گرفته باشد. نهادی است بدون شک قراردادی برای...
دارم[...] مادرم میشوم
دارم [شبیه] مادرم میشومدیروز یا پریروز بود. از خواب که بیدار شدم. وقتی دست و صورتم را میشستم به سن و سالم فکر کردم و نمیدانم چرا با آنکه منکه تصاویر زیادی از چهرهی مادرم را به یاد ندارم. احساس کردم دارم شبیه مادرم میشوم. دارم شبیه سن و سال مادرم میشوم. سن و سالی که مادرم من را به دنیا آورد و دو یا سه سال بعد از آن، من را تنها گذاشت. مادرم مُرد و من تمام زنان جهان را از کودکی تا به امروز یک بار زندگی کرده بودم. تمامی زنانی که سن و سالشان شبیه سنی بوده که من ناخودآگاه از مادرم به یاد داشته...
فرهنگ بیگ لایک فیسبوکی و نامه برای تولد یک رییس جمهور محبوب
نخست اینکه هرکسی حق دارد در هر جامعهای هر عمل و کنشی را که ناقض حقوق و آزادیهای فردی و عمومی دیگران نباشد انجام دهد. بنابراین صرف نوشتن نامهی تبریک تولد برای شخصی نه تنها حقشان است بلکه طبیعی است. طرفداران هر شخص محبوبی ممکن است از این کارها بکنند به عنوان مثال طرفداران لیدی گاکا، تام کروز یا هر کدام از شخصیتهای محبوب دنیا. از این رو طرفداران « سید محمد خاتمی» نیز که یک شخصیت معروف و محبوب ایرانی است که ۱۵ سال پیش رییسجمهور هم بوده است.از سوی دیگر نقد را نمیتوان به کسی...
اميدوارى متوهم به از نااميدى واقع گرا
رضا قاسمى در رمان «همنوايى شبانه اركسنر چوبها» مى گويد:« بزرگترين اشتباه سيد اين بود كه بزرگ ترين عيبِ مرا نفهميده بود: اينكه به من هم موهبتى شيطانى عطا شده است. وقتى كسى به ديدنم مى آمد، با يك نگاه، همه ى آن چه را كه در پسِ ذهنش بود در مى يافتم. گفتم بزرگترين عيب چون اين موهبت نه تنها سودى برايم نداشت بلكه اسباب انزوايم شده بود. همين كه مقصود نهايى مخاطبم را مى فهميدم حوصله ام از شنيدن سر مى رفت و بى اختيار ذهنم به جاهاى ديگر پر مى زد.»راستش من اين ويژگى و متاسفانه ويژگى هاى قدرتمندتر و حشتناك...
طعم بادام و هوای جان و کافه کومون برلین
حالا و در همين لحظه متوجه شد كه لذتى كه از آن كافه ى دوردست دنج و كنج در برلين مى برد، نه به خاطر خلوتى شاعرانه و اروپاييش است، نه به خاطر طعم قهوه اش، نه به خاطر اينكه مثل كافه هاى ديگر كسى مدعى"آلترناتيف" بودن آن نيست، نه بهخاطر طعم ...