من دیگر با ایرانیها در مورد موضوعاتی چون کوردستان ملت، ملیت، اشغال و استعمار خودم را درگیر بحث نمیکنم. شاید نتوان گفت صددرصد، اما اکثریت قریب به اتفاق آنها از پذیرش مشروعیت اشغالگر بودن، استعمارگر بودن نژادپرستی ساختاری و نشانه( سیمپتوم)های آن سرباز می زنند.( در بهترین و روشنفکرانه ترین حالت، اگر نقدی به سیمپتومهای آن داشته باشند آن هم تنها در راستای بد نشان دادن رژیم فعلی خودشان است، اما هرگز آماده نیستند در مورد عاملهای موجد این سیمپتومها بحث کنند). من دیگر حوصلهی این را ندارم که خودم را با گسست ارتباط عاطفی که ایرانیها به آن دچار میشوند، وقتی یک فرد متعلق به ملیتهای دیگری غیر از ملیت فارس، تجربیات شان را بیان میکنند درگیر کنم، که چگونه چشمانشان بسته و سفت میشود و گویی قیر در گوش آنها ریخته شده و مجرای گوش آنها را مسدود می کند، انگار آنها دیگر نمی توانند صدای ما را بشنوند.
این گسست ارتباط عاطفی ایرانیان، نتیجه یک زندگی است که غافل از این واقعیت است که ملیت آنها عادی، طبیعی و هنجار، و ملتهای دیگر غیرطبیعی، غیرعادی و ناهنجار، جلوه داده شده است. در بهترین حالت، به [ایرانیها] آموزش داده شده است که برای اینکه ما را آزرده خاطر نکنند، به این نکته اشاره نکنند که ملیت ما (کورد، بلوچ، عرب و..) «غیرطبیعی» است. آنها واقعاً معتقدند که تجربیات زندگی آنها در نتیجه ایرانی (فارس بودن) آنها می تواند همگانی و طبیعی باشد و باید باشد.
من نمیتوانم بیش از این با سردرگمی و حالت تدافعی ایرانیها درگیر شوم، که آنها باید تلاش کنند با این واقعیت دست و پنجه نرم کنند و کنار بیایند که همهی (مردم این جغرافیای ساختگی سیاسی)، دنیا را آنطور که آنها تجربه میکنند، تجربه نمیکنند. آنها هرگز مجبور نبودند به این فکر کنند که ازلحاظ [در] قدرت [بودن]، فارس بودن به چه معناست، به همین دلیل هر زمان که به طور ضمنی این واقعیت به آنها یادآوری می شود. آنها این یادآوریها را توهین به خودشان تعبیر می کنند.
انگار برای درک نژادپرستی ساختاری، اشغالگری، استعمارگری در ایران و توسط ایرانیها، همچنان وظیفهی ملتهای تحت اشغال و استعمار است که احساسات ایرانیها را در اولویت قرار دهند، زیرا گوشزد کردن این سیاستها به آنها، آنها را آزرده میکند. چشمان شان با حالتی که از این حرفها حوصلهشان سر میرود بسته، یا از عصبانیت گشاد میشود. لبهایشان شروع میکند به لرزیدن، وقتی حالت دفاعی به خود می گیرند شروع میکنند به تکان دادن دستهایشان در هوا.گلویهای خشک شده از خشم و دستپاچگی شان باز است، اگرچه دهانشان را بستهاند و وانمود میکنند که به حرف شما گوش میدهند، اما در واقع منتظر اولین فرصت هستند تا حرف شما را قطع و آنها شروع به حرف زدن کنند ، زیرا باید به ما یادآوری کنند که ما اشتباه میکنیم. حتی اگر آنها بتوانند ما را بشنوند، واقعاً گوش نمی دهند. انگار یک اتفاقی برای کلمات میافتد. گویی کلماتی که از از دهان ما خارج می شوند و به گوش آنها می رسند. کلمات به سد انکار، برخورد می کنند و بیشتر از این پیش نمی روند.
این یک قطع ارتباط عاطفی است. اما واقعاً تعجبآور نیست، زیرا ایرانیها هرگز نمیدانند که در آغوش کشیدن یک فرد از [ملتهای دیگر داخل این جغرافیا] بهعنوان یک برابر واقعی، با افکار و احساساتی که دقیقا به اندازه افکار خودشان معتبر و محق است، به چه معناست. یاد فیلم رنگ ترس اثر لی مون وا، میافتم، که چگونه رنگین پوستان در حالی که تلاش میکردند یک مرد سفیدپوست سرکش را متقاعد کنند که سخنانش استانداردهای نژادپرستانه سفیدپوست را بر آنها تحمیل و تداوم میبخشد، اشک میریختند. در تمام مدت فرد سفید پوست با غفلت به این درد خیره شده بود و در بهترین حالت آن را بی اهمیت جلوه می داد و در بدترین حالت مسخره می کرد.
من قبلاً در مورد این انکار فارسها بارها نوشته بودم که سیاست همه جا حاضر، بر اساس فارس بودنی است که بر اساس نامرئی بودن ذاتی خود فارس عمل می کند. بنابراین من دیگر نمیتوانم با [ایرانیها] در مورد [مسئلهی کوردستان] صحبت کنم، به دلیل انکارهای متوالی، چرخ و فلکبازیهای رتوریک و آکروباتیک بازیهای ذهنی که از خودشان نشان میدهند، زمانی که موضوعاتی همچون اشغالگری،استعمارگری، ژینوساید و مسئولیتهای آنها در باب این جنایتهای رخ داده به آنها یادآوری میشود. واقعا هم چه کسی می خواهد نسبت به یک سیستم ساختاری که خسارتهای وارده بر دیگران، به منافع و امتیازات وی کمک میکند، آگاه شود؟
من دیگر نمیتوانم این گفتگو را با آنها ادامه دهم، زیرا بارها و بارها تجربه کردم که اصلا ما از مواضع کاملاً متفاوتی به سرآغاز این گفتگو میرسیم. من نمی توانم با آنها در مورد جزئیات یک مشکل صحبت کنم، وقتی آنها اصلا توان درک این را ندارند که اصل مسئله را به عنوان یک مشکل بپذیرند.
بدترین حالت گفتگو با آن نوع [ایرانی] است که ممکن است مایل باشد احتمال نژادپرستی، اشغالگری و استعمارگری گفته شده را قبول کند، اما همچنان فکر می کند که ما در یک موقعیت یکسان وارد این گفتگو می شویم. نه ما حتا در این گفتگو برابر نیستیم. هرگز نباید فراموش کنید، که اساسا برای من مکالمه با یک [ایرانی] متعصب یک کار خطرناک است. همانطور که نفس نفس زدنهایشان بالا میزند و مقاومتشان بیشتر می شود، باید به طرز باورنکردنی با احتیاط قدم بردارم، زیرا اگر ناامیدی، عصبانیت یا دستپاچگی خودم را از امتناع آنها برای درک کردن، ابراز کنم، آنها از عبارات نژادپرستانه همیشگی و از قبل آماده شدهی مشترک خود یعنی «کُرد خشن»، که یک تهدید برای امنیت «آنها» هستند استفاده خواهند کرد.
این احتمال بسیار قوی وجود دارد که آنها مرا به عنوان یک قلدر، یک فرد خشن یا یک سوء استفاده چی معرفی کنند. همچنین این احتمال وجود دارد که دوستان[ایرانی] دیگرشان دور آنها جمع شوند و ضمن مراقبت از یکدیگر تاریخ یا قصه را آنطور که خودشان میخواهند بازنویسی کنند و دروغ ها را به حقیقت تبدیل کنند. تلاش برای تعامل با آنها و کمک برای اینکه بر نژادپرستی خودشان غلبهکنند، ارزشی ندارد.
سکوتی که بر همهی مکالمههایی با [ایرانی یا فارس خوب] در مورد مسئلهی ملتهای تحت اشغال ( آنچه آنها بهش مسئلهی اقوام میگویند) حکمفرما میشود، نشان از نوعی فقدان درک یا همدلی است که به طرز استهزا آمیز و آشکاری برای آن دسته از ما وجود دارد که در تمام زندگیمان بهطورمشخص بهعنوان «متفاوت» (از فارس) مهر خوردهایم، و عواقب این مهر خوردگی را زندگی کرده و میکنیم.
کوردها و دیگر مردمان متعلق به ملتهای غیر فارس در ایران، باید به یک عمر خودسانسوری عادت کنند. گزینه ها عبارتند از: حقیقت خود را بگویید و عواقب آن را بپذیرید یا زبان خود را گاز بگیرید و در زندگی جلوتر بروید. از آن سو برای فارسها باید زندگی عجیبی باشد، همیشه اجازه صحبت کردن را داشته باشید و وقتی در نهایت از شما خواسته می شود که گوش دهید، احساس خشم می کنید. فکر میکنم این ناشی ازاین است که این حق[فارسها] هرگز زیر سؤال نرفته است.
من نمیتوانم بیش از این از نظر احساسی خودم را خسته کنم، که همزمان که تلاش میکنم که این پیام را برسانم که آنها بخشی از این ستم ساختاری هستند و همزمان مواظب این خط نازک متزلزل باشم که این حرف من یک شخص بخصوص را نیازارد و مورد حملهی شخصیتی قرار نگیرم.
بنابراین من دیگر با [ایرانیها] در مورد مسئلهی کوردستان یا دیگر ملتهای غیر فارس صحبت نمی کنم. من قدرت زیادی برای تغییر روش کار این جهان را ندارم، اما می توانم حد و مرزی را تعیین کنم. من می توانم حقی که آنها فکر میکنند نسبت به من دارند را متوقف کنم و این کار را با متوقف کردن گفتگو شروع می کنم. [زیرا] که تعادلی که میبایست میان ما برای این گفتگو وجود داشته باشد، بیش از حد به نفع آنها انحراف پیدا کرده است. هدف آنها اغلب این نیست که گوش دهند یا یاد بگیرند، بلکه قصد دارند از قدرت خود استفاده کنند، به من ثابت کنند که اشتباه می کنم، از نظر احساسی من را تخلیه کنند و وضعیت موجود را دوباره متعادل کنند.
من با[ایرانیها] در مورد کوردستان صحبت نمی کنم مگر اینکه یک موقعیت ضروری پیش بیاید. اگر چیزی مانند حضور در یک رسانه یا کنفرانس وجود داشته باشد که به این معنی باشد که ممکن است کسی حرف های من را بشنود و آن شخص کمتر احساس تنهایی کند، در آن صورت من نیز شرکت خواهم کرد. اما من دیگر با افرادی که نمیخواهند حرفهای ما را بشنوند، یا میخواهند آن را مسخره کنند و صادقانه بگویم، لیاقتش را ندارند، دیگر کاری ندارم.
Reni Eddo-Lodge
ترجمه از آلمانی: شهابالدین شیخی
واقعیت این است که این مقاله از خانم رنی ادو لوج نویسنده و فعال فمنیست و آنت راسیست بریتانیایی که بعدها این مقاله و تعدادی از دیگر از مقالاتش را در کتابی با همین عنوان. « چرا من دیگر با سفیدها در مورد مسئلهی نژاد (رنگ پوست) صحبت نمیکنم» منتشر کرد. من تنها به جای سفید «ایرانی» و به جای رنگین پوستان از کوردستان یا ملتهای داخل ایران استفاده کردهام. تا نشان بدهم که شما بارها همین حرفها از من خواندهاید و این گفت و گو ها را داشتهاید اما دقیقا رفتارتان همین بوده است. همچنین جوابی باشد به اینکه چرا من در این مکالمه را بستم. چون به قول او شما در بهترین حالت توان درکش را ندارید و در بهترین حالت یا متهم میکنید یا مسخره میکنید. یا شما تصمیم میگیرید. و ما این اجازه را نمیدهیم. البته این سوای این مسئله است، که نژادپرستی ساختاری ایرانیها تنها یکی از نمودهایی اشغالگری و استعمارگری ایرانیهاست و درواقع تنها رابطهای که بین یک کوردستانی و ایرانی هست، تنها رابطهی اشغالگر و استعمارگر با اشغال شده و مستعمره است. اما بر فرض محال گفتگو، به این دلالیل حتا گفت و گو ممکن نیست.
رنی متولد سپتامبر ۱۹۸۹ است و به عنوان ژورنالیست، فمینیست آنتی راسیست و بلاگر شناخته میشود. وی تا بحال به عنوان هایی همچون بهترین بلاگر سال ۲۰۱۰ از طرف کانال چهار، یکی از سی جوان برتر دنیای دیجیتال میدیا از سوی گاردین ۲۰۱۴ و برندهی جایزهی نان و گلهای سرخ سال۲۰۱۸ برای همین کتاب شده است.