"ایران سرزمین اهواراییان است". "ایران بیشترین خدمات را به اسلام در میان دیگر کشورهای مسلمان داشته است". "ایران مادر همه ی تمدن های بشری و یا در هر تمدنی نشانی از تمدن و فرهنگ ایرانی می توان یافت". "ما صاحب یکی از غنی ترین فرهنگ ها و تاریخ ها هستیم". اختلاف این تاریخ گاه به 3 هزار سال و گاه به 9 هزار سال می رسد. "مردم ایران یکی از با استعداد ترین مردمان جهان هستند و در طول این سالیان نیز نشان داده اند هر گاه فضای آزاد رشد علمی داشته باشند همیشه یکی از بزرگترین و معروف ترین دانشمندان جهان در رشته های مختلف ایرانی بوده است". "ایران ام القرای جهان اسلام است". "مردم ایران همیشه خداپرست و دین دار بوده اند". این نوع جملات و انواع و اقسام دیگری از این دست جمله ها بارها و بارها از دهان هر ایرانی از حاکمان زور گوی اش گرفته تا مردم کوچه و بازار و رانندگان تاکسی و دیگر اقشار مردم این سرزمین شنیده می شود.
این خود شیفتگی فرهنگی و این به قول مردم شناسان "خودمرکز پنداری قومی"، نه تنها شامل حال ایرانیان بلکه شامل حال بسیاری از دیگر مردمان جهان نیز می شود. حتا مردمانی که تحت بدترین تبعیض های قومی و نژادی قرار گرفته اند. مردم شناسان به عنوان مثال به یکی از افسانه های سرخ پوستان در مورد خلقت خودشان اشاره می کنند که سرخ پوستان را زیبا ترین آفریده ی خداوند می دانند. سرخ پوستان در مورد افسانه ی آفرینش بر این باورند: خداوند ابتدا که آدم را از گل آفرید و آن را در کوره گذاشت که بپزد آن قدر عجله کرد که نتیجه ی کار خود را ببیند، هنوز کامل پخت نشده بود، آن را بیرون کشید درحالی که پختش ناقص بود و آدم خلق شده سفید از کار در آمد. دومین آدم را در کوره گذاشت و این بار برای اینکه نتیجه ی کارش بهتر در بیاید عجله نکرد و سر فرصت و زمانی که پخت آدم در کوره کامل شد آن را بیرون کشید و نتیجه ی کار یک آدم قرمز شده ی بسیار زیبا از کار در آمد و سومی را نیز در کوره گذاشت اما به حدی مبهوت تماشای آدم قرمز رنگ کامل پخته شده بود که یادش رفت سومی را به موقع در بیاورد و هنگامی که آن سومی را بیرون کشید، آدمک سوخته بود. از آدم اول سفید پوست ها را خلق کرد و از آدم دوم سرخ پوستان و از آدم سوم سیاه پوستان.
داشتن چنین افسانه ها و گاه چنین توهماتی امر نکوهیده ای نیست. اما نکوهیده آن است که تمام تلاش فرهنگی سیاسی، اجتماعی و علمی مان را صرف اثبات چنین افسانه هایی بکنیم و شب و روز در چنین خواب غفلتی خوش آرمیده باشیم و بدان امید باشیم که روزی خود این افسانه ها و یا حتا برخی از آن ها که واقعیت تاریخی دور دست بوده اند خود به خود و ناگاه سر از خواب بر آرند و ما به خودی خود تبدیل به همان مردمان در همان اعصار طلایی شویم.
این همه که تا این جا گفته شد برای واکنش نشان دادن به واکنش عده ای از فعالان سیاسی از جمله چناب مهندس موسوی کاندیدای معترض به نتایج انتخابات و یکی از سران فعلی این جنبش مردمی و یا دکتر پیمان و به ویژه دکتر مهاجرانی عزیز است. ظاهرا شعار "استقلال آزادی، جمهوری ایرانی" به مذاق این دوستان خوش نیامده است و نسبت به آن واکنش منفی نشان داده اند. ضمن آنکه من خود به شخصه هیچ علاقه ای به این شعار ندارم. اولین دلیل ام هم این است که از شعارهایی که حاوی یک مفهوم بی معنای کلی است هیچ خوشم نمی آید و آن را مولد هیچ نوع حرکت بنیادین و نتیجه بخشی نمی دانم. دقیقا من هم مشکلم با همان قسمت "جمهوری ایرانی" آن است. زیرا که من نمی دانم این ایرانیت به کدام معنا است. ما و روشنفکران جامعه مان وسیاسیون و قدرت مندان و قدرت پرستان این جامعه همیشه در تنگنای چنین کلیت های موهوم و مبهمی راه مان به عناد بایکدیگر رسیده است. تمام مشکل جامعه ی ایران، جامعه ای که از ملیت های مختلف و زبان های مختلف و ادیان و مذاهب گوناگون تشکیل شده، این است که هرگز تعریف روشنی از ایرانی بودن ارائه نداده ایم که دربرگیرنده ی همه ی این تفاوت ها بوده باشد بلکه تمام تلاش حاکمان، زدودن تفاوت ها و اجبار در برجسته نمودن تشابه ها بوده است. در فرصتی دیگر به تفصیل به ایراداتم به چنین شعاری می پردازم، اما اکنون دوست دارم به واکنش مخالفت آمیز دوستان مذکور به این شعار بپردازم.
با همه ی عدم جذابیتی که این شعار برای من دارد اما به شعار و خواسته ی عمومی مردم احترام می گذارم. این شعار چون هزاران شعار دیگر نه از سوی کسی طراحی شد و نه به دستور کسی سرداده شد. شعاری بود از جنس همین مردم و از جنس خواسته های شان. مردم ایران با تیز هوشی کامل در ابتدای جنبش به شعارهای درون حاکمیتی پرداختند. اتفاقا شعارهایی که در ظاهر از اجزای ذاتی این نظام بود. شعاری همچون "الله و اکبر"، "یا حسین" و... این گونه شعارهای درون حاکمیتی که ادعای مذهبی بودن آن هم از جنس شیعه ی آن را دارد، بدون شک باید موجب خوشحالی این نظام می شد، اما نه تنها چنین اتفاقی نیافتاد بلکه کسانی که در پشت بام ها الله و اکبر می گفتند در صورت شناسایی پانصد هزار تومان جریمه هم می شدند.اما سیر برخوردهای حاکمیت با حرکت آرام و مدنی مردم و به ویژه به نام اسلام، شیوه های اعتراضی مردم را نیز تغییر داد. شعار "جمهوری ایرانی" دقیقا کپی همان شعاری است که در سال 57 اوج گرفت و به عنوان یگانه شعار مورد تایید برای تغییر حکومت شناخته شد. "استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی". اما چرا قسمت انتهایی این شعار که ناظر به "اسلامی" بودن نوع جمهوری است به "ایرانی" بودن تغییر یافته است؟ روشن و آشکار است آنچه در سی سال گذشته به نام اسلام بر مردم رفته است و آنچه که در این مدت و به ویژه در توجیه نتایج اعلام شده برای انتخابات دهم ریاست جمهوری به نام اسلام گفته شد، باعث آن شده که مردم از تاکید بر اسلامی بودن به این تعریفی که تا کنون ارائه شده روی گردانند و در واقع چون معادل بهتری برای خواسته ی انقلابی 30 سال پیش خود نیافته اند همان شعار را تکرار می نمایند منتها بدون تاکید بر وجهه ی اسلامی بودن آن. از دید من این شعار بیش از آنکه تهاجمی باشد وجهه ای دفاعی دارد. باید به یاد بیاورید که در این مدت، بیش از تمام 30 سال گذشته بر عدم مشروعیت حکومت توسط رای مردم از سوی حاکمان پای فشرده شده است.بارها اعلام شد که رای مردم تنها تزیینی بیش نیست بر مشروعیتی که آن ها به ادعای خود از خداوند می گیرند.
جامعه شناسان، محتوای عرفی یک جامعه را مجموعه باورها، عقاید، فرهنگ، آداب و رسوم و مذاهب و ادیان موجود در آن جامعه می دانند. دکتر سروش هم در مورد "جامعه ی دینی" به درستی تاکید کرده است که "جامعه اسلامی یک است، است، نه یک باید". از سوی دیگر بارها همین آقای میر حسین موسوی کاندیدای محبوب ریاست جمهوری دور دهم، تاکید کرده است که ما یک کشور اسلامی هستیم و جوانان و مردمان این جامعه علاقه مند به اسلام و ریشه های پاک عترت و طهارت و اهل بیت هستند.حتا رنگ سبزی را نیز که انتخاب کرده بودند مربوط به حضرت زهرا و اهل بیت دانسته اند و علاقه ی جوانان به این رنگ راهم در همین راستا ارزیابی کرده اند. اکنون سوال من این جاست که اگر شما قبول دارید که جامعه ی ایرانی یک جامعه ی اسلامی است؛ اگر معتقدید که حکومت بر گرفته از آراء و خواست مردم است؛ اگر بر این باور هستید که مردم ایران اکثریت شان مسلمان اند؛ چرا از شعار "جمهوری ایرانی" می ترسید؟ اگر قرار است نوع حکومت در ایران جمهوری باشد و مبتنی بر آراء و خواسته های همین مردم، قاعدتا ریشه های قوانین و فرهنگ حاکم سیاسی نیز بر گرفته از عرف عمومی همین مردم خواهد بود که به احتمال فراوان غلظت اسلامی بودن و شیعی بودن آن بسیار بالا خواهد بود. اگر قانون، برگرفته از عرف موجود جوامع است، بنابراین سوال این است که چرا از ایرانیت این جمهوری می ترسید؟ نکند در ذهن شما "ایرانیت" تباین و اختلافی بنیادین با "اسلامیت" دارد؟ اگر چنین است، که از دید من نیست، که حقیقتا باید بساط بسیار از مبانی فکری را که ما و شما بر آن نرد تفکر و اندیشه و تحلیل می بازیم بر چینینم و پی کار دیگر برویم. اگر چنین نیست، نمی دانم این ترس و واهمه از شعاری که تنها می خواهد بگوید این مدل از حکومت را که با چنین شعاری سر کار آمده نمی خواهم. در ضمن عقلانی تر نیز می نماید که مردمی که بعد از 30 سال حاضر شده از جان و آزادی و حیثیت اش مایه بگذارد و در این راه خون بدهد در عین اینکه از هر نوع خشونتی می پرهیزد، شعارش را با سی سال پیش خود تغییر دهد.
از سوی دیگر از مدافعان سر سخت اسلامیزاسیون هر وضعی باید این سوال را پرسید مگر نه اینکه در حکومت داری نیز باید به همان سنت حکومت اسلامی تاسی نمود؟باید به یاد آورد پیامبر اسلام نیز در طول 23 سال سعی در تغییر ذائقه ی عرفی مردم داشت و نه در روز اول اعلام بعثت اش بر همه ی امور عرفی آن جامعه بشورد. طوری که حتا شراب خواری به طور تدریجی از جامعه ی اسلامی برچیده شد.نامه ی علی ابن ابی طالب به مالک اشتر، به هنگام فرمانداری مصر نیز که در آن به مالک متذکر شد "ای مالک مبادا که بر روسم و عدات مردم خرده بگیری، تنها آن امور و رسومی از فرهنگ مردم را که در تضاد کامل با اسلام است سعی در تغییرش داشته باش و به بقیه ی سنن مردم احترام بگذار"(نقل به مضمون). با توجه به همه ی این موارد من نمی دانم این واهمه ی شما از چیست.
اما صادقانه بگویم که بیش از هر چیز از موضع گیری آقای مهاجرانی سخت در تعجبم، که چگونه شخصی چون مهاجرانی که به تبلیغ تساهل و رواداری مشغول بوده و هست در مقابل دو شعار "نه غزه نه لبنان جان ام فدای ایران" و "استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی" چنین سخت و صعب موضع گرفته است و این شعار را و طرفداران این شعار را به قیصرانی چاقو به دست تشبیه کرده است که می خواهند خون به پا کنند و انتقام خون فرمان های شان را بگیرند؟ آقای مهاجرانی چگونه شما و دیگرانی چون شما به خودتان اجازه می دهید که همه ی کسانی را که کوچکترین تفاوت دیدگاهی، آن هم تنها در یک شعار ساده با شما داشته باشند به خشونت طلبی و چاقو کشی متهم نمایید. آقای مهاجرانی اگر می بینید هنوز دعوای افرادی چون من و دوستان دیگر روزنامه نگارم بر سر امثال شما گرامیان، با منتقدان تان بر سر این است که آن ها می گویند همه ی شماها از یک قماشید و ما با تمام توان در فکر تعریف تفاوت های نگاه شما و با دیگر گروه حاکمان 30 ساله ی جمهوری اسلامی هستیم، لطفا تلاش ما را ناکام نگذارید. اگر شما نیز این مردم را تنها به توسل به همین شعار به چاقو کشان و قیصر های ضامن کشیده تشبیه نمایید راستی فرق تان با همین گروه حاکم که دقیقا به خاطر همین شعارها مردم را به باد انتقاد گرفته است و آن ها را از دایره خودی می رانند چیست؟ من سوال ام ابتدا از جناب میر حسین موسوی بود که لطف کنید و دقت کنید که معترض اولیه به این شعار چه کسی بود؟ احمد خاتمی. دومین معترض بزرگ اش جنتی و سومین اش لاریجانی؛ اکنون چگونه می توان پذیرفت که میر حسین موسوی چهارمین معترض به این شعار باشد؟
من نیز انتظار شعارها و برنامه های رادیکال از میر حسین موسوی ندارم. به انتظار تایید چنین شعارهایی نیز از سوی کسانی چون آقایان مهاجرانی و میر حسین نیستم. اما حداقل اش این است که انتظار نفی خواسته های حقیقی و خود جوش همین مردم را نیز ندارم و هرگز نیز نمی پذیرم به محض احساس تفاوت در دیدگاه خودتان با دیگران، آن ها را به دایره ی خشونت ورزان برانید و دایره ی تساهل و مدارا را، که همین مردمی که بیش از 4ماه است در خیابان ها به سر می برند به من و شما و میر حسین آموختند، حلقه ی تنگی بپندارید که تنها شرط آن این است که باید شعارش جمهوری اسلامی و جانم فدای غزه باشد.
نکته ی دیگری که به نظرم باید جناب مهاجرانی عزیز مورد توجه قرار دهند این است که اولا این جنبش، جنبشی نیست همانند اصلاح طلبی دهه ی 70 که بخواهیم برای آن رهبر و مسئول و رئیس و مرئوس، آن هم از جنس حکومتی اش بسازیم. این نوع جنبش یگانه ترین و ناب ترین شکل "جنبش مردمی" است که در خیابان توسط "مردم" یعنی همان گروه موهومی که همیشه از آن ها صحبت به میان می آید و هرگز از آن ها سراغی گرفته نمی شود، پدید آمده است. صادقانه بگویم آقای مهاجرانی اگر تنها 4بار در خیابان کنار این مردم بودید می دانستید که نمی توان به فکر مصادره به مطلوب کردن این جنبش بود. همان طور که مصادره به مطلوب کردن این جنبش از سوی سلطنت طلب و مارکسیست و..امکان پذیر نیست. مطمئن باشید هر گروهی در فکر رهبری کردن و نسخه پیچیدن برای این مردم باشد به سرنوشت همان آقایی دچار می شود که پشت بلندگو گلوی خود را پاره می کند و می گوید مرگ بر آمریکا و مردم در جواب اش شعار دیگری تکرار می کنند.
همچنین آقای مهاجرانی عزیز! جنبش فعلی مردم ایران جنبش اصلاح طلبی نیست. حقیقتا از بزرگمرد و آدم باهوشی چون شما در عجبم که چگونه هنوز از اصلاح طلبی سخن به میان می آورید؛ جنبش اصلاح طلبی همان زمانی که حجاریان اعلام کرد اصلاحات مرد، حقیقتا مرد و دیگر شعار زنده باد اصلاحات نیز کاری نکرد. انتخابات دهم ریاست جمهوری در واقع حکم تیر خلاصی را برای این جسد از کار و افتاده و زخم خورده به نام اصلاحات داشت. جنبش سبز مردم ایران "جنبش تغییر"است. اما نه از جنس تغییرات ناگهانی و سریع که مردم ایران با هوشمندی از تکرار آن جلو گیری می کنند. مردم صبوری به خرج خواهند داد برای به بار نشستن این جنبش اما نه از جنس صبوری برای اصلاحات و پروسه ای 12یا15 ساله.خواسته های مردم ایران نه تنها در چارچوب این قانون اساسی امکان برآورده شدن ندارد بلکه اگر شما همین قانون اساسی را بدون هیچ تغییری، قبول دارید باید عرض کنم دولت احمدی نژاد طبق این قانون، دولتی قانونی است. انتخابات توسط وزارت کشور انجام گرفته است. نهاد مافوقی که باید این انتخابات را تایید کند شورای نگهبان است و بالاترین مقامی نیز که می تواند به این حکم نفوذ ببخشد مقام رهبری است که این حکم را تنفیذ نموده اند. بنابراین طبق این قانون و همین سیستم دولت فعلی دولتی قانونی است. وانگهی اگر مردم ایران باز هم حاضر بودند تن به اصلاح طلبی بدهند به جای اینکه به خیابان بیایند و رای و خواسته شان را با خون جوانان و عزیزان شان پی گیری کنند، می رفتند در خانه های شان می نشستند و تا چهار سال دیگر صبر می کردند و به فکر کاندیدا شدن کاندیدای دیگری از اصلاح طلبان بودند، تا یک بار دیگر در انتخاباتی دیگر وی را به پیروزی برسانند. مردم به میر حسین موسوی و مهدی کروبی اعتماد کرده اند زیرا تا کنون همراه مردم بوده اند و به پشتیبانی از خواسته های مردم پرداخته اند گمان نبرید که اگر آن ها به خواسته های مردم پشت کنند مردم هم چنان منتظر آنان خواهند ماند. اتفاقا آقای مهاجرانی اگر نگران این هستید که نکند رهبری جنبش از مرکزیت فعلی خارج شود باید به میر حسین موسوی پیشنهاد می دادید اگر نمی خواهند با مردم هم داستان شوند حداقل با جنتی و احمد خاتمی و لاریجانی هم موضع نشوند. من هم مناسب تر می دانم اوضاع بر همین منوال پیش برود.
یک بار دیگر به مجموعه گزاره هایی که در اول مقاله ذکر کردم دقت کنید. اگر ایران چنین سرزمینی است؛ چرا از شعار جمهوری ایرانی واهمه داشته باشیم؟ راستی یک لحظه فکر کرده ایم که مخالفت یا واهمه از کلمه ی "ایران" در پسوند یک شعار چه معنایی دارد؟