سر مقاله شماره سی روزنامه آشتی :شهابالدين شيخي
جوامع انساني براي تغيير سرنوشت خويش راههاي بسياري را تجربه نموده و راههاي بسيار ديگري را نيز در پيش دارد. مبارزه، قيام، شورش، انقلاب، اصلاحات و... همگي راههايي است كه خصوصاً در سير تغييرات سياسي يك جامعه، هرگاه به تناسب و مقتضيات از آن بهره گرفته ميشود. مردمان ساكن جغرافياي سياسي ايران نيز در دو قرن اخير روشهاي بسياري را پس از آشنايي با غرب، براي ايجاد تحولات جهت بهبود وضعيت سياسي خود در پيش گرفتهاند. از حوادث پيش از مشروطه تا انقلاب تاريخي مشروطه و نيز كودتاي 28 مرداد و پس از آن فعاليتهاي اصلاحطلبانهاي كه در نتيجهي ناكامي به انقلاب 57 منجر شد، همگي گونههايي از اين و روشها براي تغيير وضع موجود بوده است. پس از انقلاب اسلامي هم درگيري در جنگهاي داخلي كه بخشي از آن در كردستان اتفاق افتاد و همزمان و پس از آن جنگ تحميلي با عراق و سپس دوران اصلاحات اقتصاديهاشمي رفسنجاني كه به ويراني سياسي جامعه انجاميد، باعث ظهور جنبشي نوين و دموكراسيخواهانهاي به نام جنبش اصلاحطلبي شد.
جنبش دوم خرداد در شكل يك انقلاب آرام اجتماعي ـ سياسي عليه وضع موجود در برابر فشارهاي سالهاي دههي 60 و نيمهي اول دههي 70، در نقش يك جنبش رها كننده براي نيروهاي خفتهي سياسي، توانست بسياري از نيروها را به خود جلب كند و مشاركت همهي گروههاي سياسي از نيروهاي چپ اسلاميهاي نوگرا، روشنفكران ديني و جنبشهاي قومي و ملي حاشيهي كشور را معطوف به خود نمايد.
اما پس از پيروزي جنبش دوم خرداد و به قدرت رسيدن جناح چپ حاكميت سياسي ايران، نكتههايي آشكار گشت كه فاصلهي ميان اصلاحطلبي حكومتي با اصلاحطلبي مدني را نمايان ساخت.
اولين نكتهي قابل توجه اين مسئله بود كه اصلاحطلبان حكومتي بيش از آن كه در فكر اصلاحات و پيشبرد شعارهايشان باشند، به فكر «فتح سنگر به سنگر» (اشاره به تئوري حجاريان) ديگر قواي انتخابي قدرت بودند. چه به دليل اختلافهاي ديرينه با جناح سنتي قدرت دستشان از نهادهاي انتصابي قدرت كوتاه بود. بنابراين تنها راه براي تقسيم قدرت به سود جناح چپ اين بود كه با تكيه برشعارهاي دموكراتيك، نهادهاي شبه دموكراتيك قدرت را در دست بگيرند.
اما متاسفانه در اين كارزار هم موفق نشدند و به گفتهي اكبر گنجي به جاي فتح سنگر به سنگر به عقبنشيني سنگر به سنگر دچار شدند و اكنون در تب و تاب از دست دادن آخرين سنگر قدرت (قوهي مجريه) كه در اختيارشان است، دست به هر اقدامي ميزنند. حتا اگر اين اقدام منجر به «نابالغ خواندن مردم»، متهم ساختن آنان به قهر كودكانه از دموكراسي و حذف اصلاحطلبان منتقد از حلقهي خودشان بيانجامد. آنچه از اين رويداد هشت ساله نمايان ميشود، اين واقعيت غيرقابل انكار است كه جناح چپ و اصلاحطلبان حكومتي استقامت براي حفظ قدرت را به استقامت براي تحقق شعارهاي دموكراسيخواهانهشان ترجيح دادهاند.
نكتهي دوم كه در مورد اصلاحطلبان حكومتي شايان ذكر مينمايد، خروج تدريجي آنان از حوزهي نقد و تكيه بر كرسي توجيه و مظلوم نمايي خويش براي رفتارهاي بيش از حد مساحمهگرانهشان نسبت به جناح اقتدارگراي قدرت بود. آنها نه تنها خود كم كم از نقد وضعيتهاي غيرمدني دست كشيدند، روحيهي خود انتقادي را نيز به بشدت فراموش كرده و منتقدانشان را نيز به اين اتهام كه انتقادهاي آنان آب به آسياب اقتدارگرايان ميريزد، از حلقهي منزه طلب خود بيرون راندند و آنها را ياغياني غيرقابل كنترل و يا دشمنان جديد روند تدريجي اصلاحات ناميدند. به اين ترتيب بزرگترين يار منتقد خود اكبر گنجي را به فراموشي سپردند. همان طور كه خود اين مرد هميشه منتقد در مرخصي سال گذشتهاش به سعيد حجاريان يادآور شد كه: «سعيد اصلاحات تمام شد و شما هم مرا فراموش كردهايد».
نكتهي سوم و قابل تذكر در مورد اصلاحطلبان حكومتي اشاره به اين مطلب است كه آنها دغدغههايشان از دغدغههاي بدنهي واقعي جامعه جدا است. آنها بيش از آن كه پايبند به روند دموكراسي و شعارهاي جامعهي مدني باشند، پايبند به دفاع مطلق و بيچون و چرا از جمهوري اسلامي در هر شرايطي، دفاع از قانون اساسي كه در آن حقوق شهروندي بسياري از ملتهاي ديگر ايراني و نيز اقليتها و زنها در نظر گرفته نشده است و دفاع از تئوري حفظ قدرت در هر شرايطي، ميباشند.
اكنون در اين فرصت كوتاه چند نكته را به گروهي كه خود را «اصلاحطلبان كرد» ناميدهاند يادآوري ميكنم.
1- اصلاحطلبي دكان يا پايگاهي نيست كه يك شبه بتوان آن را فتح كرد و پس از فتح آن اعلام داشت كه از اين لحظه به بعد ما اصلاحطلبان كرد هستيم و هرآن كس كه غير از ما فكر ميكند و مينويسد قطعاً و بلايقين غير ماست و چون غيرماست پس اصلاحطلب نيست و آنهايي را كه غير از شما فكر ميكنند يك كاسه نماييد و در دايرهي اقتدارگرايي و اصولگرايي محصور نماييد. اگر شما خودتان را مدافع اصول دموكراسي و جنبش اصلاحطلبي ميدانيد، آيا در آن دايرهي اصلاحطلبي شما ديگران حق ندارند به گونهاي ديگر فكر كنند، بنويسند و احتمالاً انتقاداتي هم به رفتار مدني و سياسي شما داشته باشند.
2- كردها از وقتي كه سلاح را برزمين گذاشتهاند و از كوهها به سمت شهرها سرازير شدهاند و حتا پيش از آن كه به كوه هم رانده شوند، از راه مكاتبه، نوشتن، انتشار روزنامه و كتاب و ايجاد سازماندهي سياسي مانند «حزب» برآورده شدن مطالبات سياسيشان ميانديشيدند. كردها مدتها است كه در ايران راههاي دموكراتيك و مدني را با انتشار نشريات به دو زبان كردي و فارسي و نيز شركت در انتخابات، و يا امتناع از آن، فرستادن نماينده به پارلمان و تشكيل فراكسيون و... در پيش گرفتهاند. پس جنبش اصلاحطلبي جنبشي بس عموميتر از آن است كه شما در آن جمع 150 نفره فكر ميكنيد. غيرشمايان يادآور ميشوند اين نكته است كه نوع مطالبات و خواستههاي كردها تفاوتهاي آشكاري با آنچه كه طراحان جبههي دوم خرداد از مركز براي شما تصميم گرفتهاند، دارد. واقعيت آناست، كردها و ديگر ملتهاي ايراني با بخشهايي از قانون اساسي اين مملكت مشكل حل ناشدني دارند. آنچه موجب افتراق ميباشد اين است كه شما مطالبات ملت كرد را به زير كف مطالبات و خواستههاي اين ملت در 27 سال گذشته بردهايد و با اين تقليل بيم آن ميرود كه اين جنبش به وادي خطايي تاريخي درافتد.
نكتهي ديگر منش و خصلت اصلي اصلاحطلبي است كه همانا نقد وضعيت موجود و قدرت حاكمه است. نبايد از ياد برد كه به هرحال جناح چپ خود يكي از اركان قدرت در طول تاريخ حاكميت كنوني بوده است و حداقل به صورت عريان در اين هشت ساله قدرت را در بخشهاي مجريه، چهار سال در پارلمان و چهار سال در شوراهاي اسلامي در اختيار داشته است. آنچه اكنون اصلاحطلبان كرد در نوشتههايشان مينويسند آن است كه البته به اصلاحات نقدهايي وارد است. منتقدان اصلاحات از همان البتههايي ميگويند كه شما به اين آساني از كنار آن ميگذريد. اما شايد براي شما گذشتن از كنار آنها به هر دليلي ممكن باشد، ولي اين حق را به ديگران بدهيد كه براي آنان آسان نباشد كه از كنار اشتباهات اصلاحطلبان بگذرند.
نكتهي غيرقابل يادآوري نيز اين است كه براساس يك قاعدهي قديمي در منطق «اثبات شي نفي ما عدي» آنرا نميكند. اين قاعده از جمله قواعدي در منطق است كه عكس آن نيز صادق است. يعني اگر در نقد جنبش و يا ركن و يا نهادي چيزي گفته شد؛ به هيچ وجه به معناي اثبات طرف ديگر قضيه نيست. بنابراين ميتوان دايرهي اصلاحطلبي را گستردهتر از اين تعريف كرد كه شما تنها خود را در آن جاي ميدهيد و اين قاعده را هم به جامعه تحميل ننماييد كه تنها طرفداري از معين دلالت بر اصلاحطلب بودن ميكند. اگر اصلاحطلبان واقعي در جامعهي كرد طرفدار معين نباشند، قطعاً طرفدار كانديداي ديگري از ميان كانديداهاي موجود نيز نميباشند.
نكتهي پاياني اين نوشته را با اين آرزو همراه مي كنم كه اي كاش اصلاحطلبان كرد به جاي وعدهي دو وزير از آقاي معين، وعدهي تشكيل يك حزب با عنوان، هويت و شاخصهي كردي ميگرفتند. زيرا به نظر نگارنده تا زماني كه كردها از حق آزادي احزاب برخوردار نباشند و جامعهي سياسي ايران به سمت سيستم تحزبي مشاركت در انتخابات پارلماني حركت نكند، محال است كه كردها از كرسي قدرت سياسي با حفظ هويت ملي خود برخوردار شوند.
![Share](/sites/default/files/share.png)