شاعر و فاحشه
تا کنون
5 دیدگاه
برای این پست ثبت شده است
ارسال شده توسط ناشناس (تایید نشده) در د., 09/10/2012 - 01:42
تنهاروسپی شهرمان<br /> که دیروز در میدان شهر سنگسارش کردیم<br />باکره بود.<br />مهمانخانه اش را وجب به وجب گشتیم <br />رختخواب نداشت<br />بیشتر گشتیم و فهمیدیم اصلا خواب نداشت...<br />
- پاسخ
ارسال شده توسط ناشناس (تایید نشده) در د., 09/10/2012 - 01:41
خوشا پرنده که بی واژه شعر می گوید..........
- پاسخ
ارسال شده توسط ناشناس (تایید نشده) در پ., 10/06/2011 - 23:27
به شاعران فاحشه برگ رخصتی دادند.........<br />بخوان به نام گل سرخ،در صحاری شب<br />که باغ ها همه بیدار و بارور گردند،<br />بخوان دوباره بخوان،تا کبوتران سپید،<br />به آشیانه ی خود دوباره برگردند.<br />بخوان به نام گل سرخ،در رواق سکوت<br />که موج و اوج طنینش ز دشت ها گذرد،<br />پیام روشن باران،<br />ز بام نیلی شب<br />که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد.<br />ز خشکسال چه ترسی!<br />ـ که سد بسی بستند:<br />نه در برابر آب<br />که در برابر نور<br />ودر برابر آواز و در برابر شور...<br />در این زمانه ی عسرت<br />به شاعران زمان برگ رخصتی دادند<br />که از معاشقه ی سرو و قمری و لاله ،<br />سرود ها بسرایند ژرف تر از خواب<br />زلال تر از آب<br />تو خامشی، که بخواند؟<br />تو می روی، که بماند؟<br />که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند؟<br />از این گریوه به دور،<br />در آن کرانه ببین<br />بهار آمده ،<br />از سیم خاردار گذشته.<br />هزار آینه جاریست .<br />هزار آینه<br />اینک<br /> قلب تو میتپد با شوق.<br />زمین تهی است ز رندان،<br />همین تویی تنها<br />که عاشقانه ترین نغمه را ذوباره بخوانی.<br />بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان:<br />"حدیثی بیان کن بدان زبان که تو دانی.<br />عاشقانه بخوان<br />نا شناخته
- پاسخ
ارسال شده توسط مبارز مُرده (تایید نشده) در چ., 03/02/2011 - 14:03
معشوقه های یک شبه ی یک شنبه های تنگ که کِش می آیند روی جمعه های دیروز به وسعت دنیایی از دلتنگی !<br /><br />عادت می کنی پسر !
- پاسخ
ارسال شده توسط ناشناس (تایید نشده) در جمعه, 02/25/2011 - 15:18
بسیار زیبا آقای شیخی
- پاسخ