کامنت برای یک نویسنده ی افغان
چیزی نتوانستم برایش بنویسم جز متن زیر:
«سلام دوست خوب
از آشنایی با خودت و نوشتههات خوشحالم.
من نمیتوانم هیچ همدردی با شما داشته باشم از میان آن همه درد مشترک.اما یک رنج را خوب می فهمم. اینکه هر جا می روی هرجا صحبت میکنی و هر جا می نشینی مجبور باشی خودت را توضیح بدهی.مجبور باشی مدافع و منتقد همه ی تاریخ و فرهنگ خوب و بد خودت باشی....جالب است که همهی آنهای که خود آگاه و ناخود آگاه از آدم توضیح می خواهند خود هیچ چیز خود را برای ما توضیح ندادهاند .هرگز نگفتهاند که سهم آنها از اینکه ما «این»هستیم چه بوده و چه توضیحی برای خود دارند. و..
بگذریم. همچنان شاد و سربلند باشی و به امید فردایی زیباتر ,کمی زیباتر برای "سرزمین تو" که مدت هاست خسته از جفاست.»
اما باز این چندروزه به همین مسئله فکر می کردم. که واقعاچه اندازه آزارنده است که گروهی از انسان ها تنها به دلیل قرار گرفتن در یک شرایط تاریخی و فرهنگی دیگر. این گونه خود را محق بدانند که دیگران را مورد بازخواست قراربدهند. دقت کنید که در این سوال ها معمولا جدای از یک کنجکاوی و پرسشگری نوعی تبختر و تکبر نهفته است. یک حس ناخوداگاه شایدهم خود آگاه به این مضمون که «می بینی ما این طوری هستیم در حالی که شما مثل ما نیستید» و سوال ها ازا این منظر سرچشمه می گیرد که چرا اینطوری نیستید؟
و طوری انسانی مثل نسیم را به پرسش می کشند که انگار خودشان هیچ نقطه ی تاریکی در تاریخ شان وجود نداشته و ندارد. چنین آدم هایی که معمولادر یک موضع روشن فکری هم خود را قرار می دهند بدون آن که کوچک ترین زحمت را برای کشف یا مشاهده ی حقیقت به خود بدهند, که کمترین حد فعالیت روشن فکری است. بدون آن که بخواهند همه ی آن چه را که به عنوان شناخت از دیگری شان دارند با این که دنیای «رسانه» ها است و این شناخت رسانه ای را از جهان خود و «دیگری» شان تغییر دهند. خود را محق می دانند که از نسیم نامی هر سوالی را بپرسند و این نسیم است که باید خود را توضیح دهد...بگذریم به قول سارتر:دیگری دوزخ آدمی است
![Share](/sites/default/files/share.png)
- پاسخ
- پاسخ