زبان و نوشتار زنانه، خاستگاه و ویژگی های آن-گفتوگویام با سایت اثر
در پایان کمی بیشتر به نظریه "تفاوت" بپردازیم. به نظر می رسد در تفاوت زبان زنانه و نوشتار زنانه آن گونه که در موج دوم فمنیسم مطرح می شد، زن ها با توجه به همگرایی آنها، مشابهت و خواهرانگی آن ها در یک سطح قرار می گرفتند، اما این تفاوت امروزه به گونه دیگری طرح می شود واز این دیدگاه، تفاوت بین خود زن ها هم مورد توجه قرار می گیرد، با توجه به هویت های گوناگونی که آنها از نظر فرهنگی، نژادی و طبقه اجتماعی با یکدیگر پیدا می کنند، شما نقش این دیدگاه را در شکل گیری زبان زنانه در جهان کنونی ما که به سمت قبول تفاوت ها می رود چگونه ارزیابی می کنید و فکر می کنید این تحول در دیدگاه می تواند زبان ما را متحول کند؛ به گونه ای که ادبیات مطلق انگارانه و گفتمان مرکزگرایانه را به چالش بکشد؟
این بخش از جنبش فمینیسم را من میتوانم به عنوان بخش تکمیلی پروژهی همان گریز از زبان تک ساحتی و تک ساختی و تک مرکزی بدانم. در واقع هر امری یک عینیتی دارد و یک ذهنیتی. بخش ذهنی آن در ساحت و ساخت زبان اتفاق میافتد. اما بخش عینی آن همان سوشیال فکت و یا واقعیت امر اجتماعی زندگی انسان است. دقیقا از زمانی که فمینیستهای سیاه این اعتراض بلند را سر دادند که آنچه به عنوان فمینیسم در جریان است،« فمینیسم زن طبقهی متوسط سفید اروپایی» است، دیگر خود فمینیسم هم که به عنوان یکی از دستاوردهای « مدرنیته» جریانی « جهان شمول» و « عامنگر» بود به چالش کشیده شد. باید این جا اشاراه کنم که مدرنیته با تمامی درستاوردهای مثبتاش مثل خردگرایی، فردگرایی و اومانیسم و دستاوردهای منفی مثل جنگهای جهانی و قتل و عام و آشویتس و گولاک و .. یک انتقاد بزرگ به آن وارد بود که این گفتمان گفتمانی « یک جانبهنگر» است. یعنی در نظر گرفتن یک تاریخ خطی و یک سیر تطور و تحول برای کلیت جهان و ساختن ایدیال تایپی از جوامع غربی به عنوان مقصد نهایی زندگی بشری و به دنبال آن نظریات جامعهشناسی توسعه که راه را برای پیمودن این مسیر برای دیگر جوامع در نظر میگرفت، نشان از این داشت که راه را بر گفتمانهای دیگر مسدود متصور می شود. فمنیسم نیز اگرچه خود به عنوان ایجاد شکافی انتقادی در خود مدرنیته به وجود آمد و درواقع همان اصل اصیل اومانیسم تجربه شده در غرب را به چالش میکشید، و بر این باور بود اومانیسم تجربه شده و تجویز شده نیز « اومانیسمی مذکر» است، اما با این همه میتوان آن را به تبع از نظریهی « گفتمان درون واکنشی» (discures reacive) از همان گفتمان اصلی پیروی میکرد و همان یک جانبه گرایی و عامیت را در خود داشت.
از این رو جنبشهای فمینستی که تکیهاش بر تفاوتهای اتنیکی، زبانی، مذهبی، نژادی و .. است به نوعی تلاش برای انهدام همان تک مرکزگرایی خود جنبش فیمینست و نیز خود جهان روایت شده در موجودیت بحران را دارد. اگر ما در زبان تلاش برای انهدام مرکزگرایی ساختاری زبان را متصوریم، در دنیای عینی نیز این چند مرکزی شدن و چند ساختاری شدن جنبشهای اجتماعی وجههی بیرونی همین نلاش است و بدون شک میتواند در عینیت یافتن چنین زبانی تاثیر گذار باشد و به باوری هگلی شاید«ن این عینیت همان ذهنیت » باشد. به همین دلیل اتفاقا آثار نوشته شده توسط نویسندگان زن سیاه پوست رگههای بیشتری از این تلاش زبانی را در بر دارد.
http://www.asar.name/1984/09/blog-post_5903.html
زبان و نوشتار زنانه، خاستگاه و ویژگی های آن- گفتگو با شهابالدین شیخی، مهری جعفری