با کدام «هم» باشیم؟

با کدام « هم» باشیم؟
از۲۲خرداد روز « همبستگی زنان ایران» تا ۲۲خرداد۱۳۸۸ یادبود جنبش سبز

منتشر شده در : رادیو زمانه

از همان جنبش مشروطه که زنان برقعپوش، نفوذیهای سیاسیون و جبهههای سیاسی بودند تا آن زمان که خود مردان نیز برقعپوش میشدند تا در هیئتی زنانه پوششی برای کار سیاسی و عمل سیاسی بجویند، نام، شکل و فرم زنان  به جنبشهای نوین و رو به مدرن شونده  جامعه ایران، جاری شد و سیمای سیاسی جامعه ایران از بیش از یک قرن پیش توسط «زنان» این جامعه نمایانده میشود.
زمانی حکومت پهلوی برای نمایش بیرونی جامعه تحت حاکمیتش از زنان تابلویی میساخت که سیمای جامعهاش را مدرن و امروزی نمایش بدهد و زمانی حکومت اسلامی دوباره و دقیقا از همان زنان تنها تابلوی اسلامی بودناش را ساخت.

اما آیا این پرسش مطرح نیست که چطور یک مسئله اجتماعی و سیاسی که حضور مدرن آن بیش از یک قرن سابقه پیدا کرده است تا به امروزبه عنوان یک جنبش، توسعهای همه جانبه نیافته است؟ آن هم مسئلهای که با نیمی از جمعیت این جامعه سر  و کار دارد. اکنون در ششمین سالگرد ۲۲ خرداد ۱۳۸۴ و دومین سالگرد ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ پرداختن به این مسئله هر چند کوتاه خالی از فایده نخواهد بود باشد که بنای این بحث بیشتر باز شود و راهی برای آسیبشناسی جدیتر این مسئله گشوده شود.

 واگذاری بدون تشریفات
واقعیت این است که ۲۲ خرداد در واقع با تجمع فعالان جنبش زنان در سال ۱۳۸۴ در مقابل دانشگاه تهران برای جنبشهای اجتماعی و سیاسی خاطره انگیز شد و با برگزاری سالگرد آن در ۲۲خرداد۱۳۸۵ آنهم زمانی که دولتی تا بن استخوان محافظهکار و اصولگرا و سرکوبگر بر سر کار آمده بود ادامه پیدا کرد. ۲۲خرداد۸۵ با آن سرکوب خشن و بازداشتهای گسترده، سالگردی تلخ برای اتفاق خاطرهانگیز سال قبلش بود، اما در سالهای بعد ظاهرا امکان برگزاری این سالگرد نبود و این کمپین یک میلیون امضا بود که از دل آن روز سر برآورد و مشغول فعالیت شد.

پس از آن نیز در سال ۸۸ و با برگزاری انتخابات در این روز اولا امکان یادبود این روز به صورت عملی اصلا وجود نداشت و بعد هم که با کودتای انتخاباتی جناح اصولگرا تمام نقشهها وخوابها و رویاها، برای روزهای بعد انتخابات نیز به یغما رفت. اما آنچه که اتفاق افتاد این بود که جنبش زنان نه تنها آنگونه که باید و شایستهاش بود نتوانست در این جنبش از لحاظ ماهیتی حضوری معنا دار داشته باشد، بلکه این روز را که به عنوان «روز همبستگی زنان ایران» نام گرفته بود بدون هیچ تشریفاتی به جنبشی سیاسی واگذار کرد. این نوشتار سعی دارد به دلایل این عدم حضور ماهیتی بپردازد. تاکید بر ماهیتی بودن حضور برای این است که از لحاظ شکلی هیچ کس نمیتواند منکر این شود که حضور زنان در این جنبش سیاسی بیسابقه و یا لااقل کم سابقه بوده است.

تفاوت جنبشهای اجتماعی و مدنی با جنبشهای ناب سیاسی
اصلیترین تفاوتی که میان جنبشهای سیاسی ناب و جنبشهای اجتماعی دیده میشود، این است که جنبشهای سیاسی معمولا دارای دشمن مشخصی به نام حاکمیت هستند و در برابر خود «مقاومت سخت» همان حاکمیت را در انحای مختلف میبییند .همچنین به دلیل این ستیزه با حاکمیت، معمولا در حد امکان و با توجه به شرایط همراهی بخش زیادی از جامعه را نیز به همراه دارند. اما جنبشهای اجتماعی معمولا نه تنها با «مقاومت سخت» حاکمیت بلکه معمولا با «مقاومت نرم» و پنهان بخشهایی از بستر و بطن جامعه نیز رو به رو هستند که گاه توسط حکومتها ترویج داده شده و گاه چه توسط عرف اجتماعی. اگر چه باید یادآور شد که حکومتها در بدو امر تاسیس، خود برآمده از میانگین رشد فرهنگی و سیاسی همان مردمی هستند که حکومت بدو تاسیس را پذیرفتهاند.

از این رو جنبش اجتماعی اگر در جوامعی سنتی و محافظهکار از لحاظ عرفی و مستبد از منظر حکومتی باشد یک سویه تیز و آشکارش با همان حکومت است و اتفاقا از دید مردم جامعه نیز بیشتر همان سویهاش به چشم میآید و از سوی دیگر کارگزاران دنیای جنبشهای سیاسی و رسانهها نیز بر همان جنبهاش تاکید میورزند و تمام نسبت و تناسباش را با نوع رویکرد و سویهای که نسبت به حاکمیت دارد میسنجند. اما سویهدیگر این مبارزه و از آن سو مقاومت نیروهای درون خود جامعه است.

در واقع اصلیترین بخش این تفاوت همان مقاومت خود جامعهای است که یک جنبش اجتماعی به قصد اصلاحاش برخاسته است. اگر جنبشهای سیاسی نیروی مخالف خود را در حاکمیت میبییند جنبشهای اجتماعی نیروی مقاوم و مخالف خود را همان مردمی میبییند که از اعضای همان جامعه هستند. به عنوان مثال نیروی مخالف جنبشهای کارگری تنها حاکمیت قانونگزار نیست بلکه طبقه سرمایهدار و صاحبان منافع اقتصادی  نیز بخش عظیمی از مقاومت در برابر این جنبش را تشکیل میدهند. در برابر جنبشهای قومی نیز تنها حاکمیت ناایستاده است، بلکه اعضا و متعلقان و وابستگان و سودبرندگان از چنین تبعیضی نیز از مخالفان و مقاومان این جنبش هستند و الی آخر جنبشهای رفع تبعیض نژادی و جنبشهای رفع تبعیضهای گرایش جنسی.

حال در نظر بگیرید جنبش زنان در واقع از سویی با یک حاکمیت قانونگزار مستبد رو به رو هستند و از طرفی با نیمی از جامعه که مردان را تشکیل میدهند. با همه اینها بخش دیگر جامعه نیز   زنانی است که در همین جامعه و توسط ارزشهای همین جامعه، «جامعهپذیر» شدهاند و خود پاسداری سرسختتر از مردان هستند برای ارزشهایی که از آبا و اجداد به ارث بردهاند و به عنوان«زن فرمانبر پارسا» باید چون «مادری نمونه» این ارزشها را به فرزندان و دخترانشان منتقل کنند.

تقابل جنبشهای سیاسی و جنبشهای اجتماعی
اما سویه دیگر ماجرا برمیگردد به تقابل همین جنبشهای سیاسی با جنبشهای اجتماعی. معمولا جنبشهای سیاسی با «شعار» و «ادعای» برابری، آزادی، عدالت و یا هرنام و عنوان دهن پرکن دیگری آغاز میشوند. از جنبشهای سیاسی « چپ» گرفته تا جنبشهای سیاسی اسلامی و ایدئولوژیکی. از ظاهر و ابتدای امر آن گونه پیداست که شعارهای این جنبشها در برگیرنده همه خواسته ها است. از سوی دیگر جنبشهای سیاسی چه «درون ساختاری» باشند، یعنی بخواهند اصلاحات درون سیستمی به وجود بیاورند و چه «برون ساختاری» یعنی خواهان تغییر ماهیت و ساختار قدرت و نظام حاکم موجود باشند، همیشه از سرعت بالایی برای انجام کنش سیاسیشان برخوردارند و البته همیشه هم خودشان بر طبل این سرعت میکوبند.

یکی از کارکردهای اصلی این سرعت برای به نتیجه رساندن جنبش سیاسی این است که جمله معروف «الان وقت اینکارها را نداریم» زیاد بشنویم. در این راستا جنبشهای اجتماعی از آنجا که رویکرد و خواستههایشان به اصلاحات درون اجتماع و حقوق انسانی و مدنی انسانها ارتباط دارد، در همه شرایط ممکن و موجود بر وجود و حضور تغییراتی تاکید میورزند که حاوی و در برگیرنده حقوق انسانی اعضا و شهروندان جامعه باشد. اما جنبش سیاسی راهی به ساختار و هرم قدرت میجوید، برای چنین کاری وقت ندارد و نمیتواند تمام نیرویاش را که صرف تغییر ساختار و یا ماهیت قدرت میکند بر سر این بگذارد که آیا به عنوان مثال زنان حقوق برابر دارند یا نه؟ آیا قومیتها از حقوق انسانیشان برخوردارند یا نه؟ آیا کارگران ساعات کارو شرایط رفاهیشان در وضعیت انسانی به سر می برد یا نه؟ جنبش سیاسی میخواهد قدرت را عوض کند و  وعده اش که در شعارهایش نهفته است این امید را میبخشد که «اگر ما به قدرت برسیم همه چیز درست میشود» و همه با هم برابر و آزاد خواهند بود.

جنبش سیاسی به دلیل ساختار تاریخی مردسالارانه جامعه، ساختار و روشاش نیز مردانه است. ساختارهای مرد سالار ساختارهایی«اجراگر»، «سلطهگر»، «خطی و صعودی» و در نهایت «یکساننگر» است. این یکساننگری البته نه به معنای برابرنگری بلکه به معنای « یک کاسهکردن» و همه را یک شکل خواستن و یک رنگ نامیدن است. همان گفتمان یک جانبهنگر و همان یک نژاد و یک جنس و یک زبان و الی آخر. این نوع گفتمان از «یکتا انگاری» ساختار روانی مردانه نشات میگیرد. مجموعه ساختاری برساخته شده توسط دنیای مردسالار ساختارهایی یکتانگر و یکسانبین و یک شکلخواه هستند. از ایدئولوژیهای جهان «کلان روایت» دوران مدرن گرفته تا برگردیم به شروع «ادیان توحیدی» که همزمان با مردسالاری سر بر میآورد.(برای تدقیق بیشتردر مبحث ساختارهای روانی مردانه، به آرا فمینیست- روانکاوان فرانسوی و به ویژه اریگارای توجه شود).

این گونه نگرش اگر همزمان شود با یک جنبش سیاسی همهگیر، همگانی و همهپسند. خود به خود تعداد این همها، تفکر و یا بهتر است بگویم شعار«باهم باشیم» را بیشتر تقویت میکند. مسئله را به عمومی و خصوصی، کلی و جزیی و دیگر ترکیبات دوگانهی از این دست تقسیم کردن، یکی از شیوههایی است که جنبشهای سیاسی به آن متوسل میشوند. توجیههای آنان و رغبت جامعه و دهانپرکنی «شعارهای همگانی» معمولا باعث میشود که خود این جنبشها هم دچار استیصال شوند و خود را به « سیل نمایشی» راه افتاده توسط این جنبشها بسپارند و در دریای بیکران «موج خلق» یا «مردم» غرق شوند و یا همراه شوند. زیرا تاکید بیش از حد بر همان امور و خواستههایی که جنبش برای آن پا گرفته است از دید فعالان جنبشهای سیاسی، به نوعی یعنی مقاومت در برابر مردم؟! شگفتا که در چنین برهههایی همان گروههای ستمدیده تبعیضدیده، انگار دیگر جزو مردم نیستند. بلکه مردم یک امر کلی است که جزییات و اجزای خودش را نابود میکند. یعنی نادیده میگیرد.

شاید جای تعجب نباشد که در زمان انقلاب و و در واقع حتی پس از به پیروزی رسیدن انقلاب زمانی که «سازمان اتحاد ملی زنان» تشکیل میشود، از میان تمام سازمانها، تنها سازمان مجاهدین به قول ظاهری برای حمایت اکتفا میکند و سازمان فداییان که خود به عنوان یکی از آوانگاردترین سازمانهای سیاسی روشنفکری حزبی شناخته می شد تنها به تعیین یک رابط اکتفا میکند که در نهایت هم به گواه اصلیترین اعضای سازمان اتحاد زنان معمولا نقش بازدارنده داشته است و بهانه این سازمان برای مخالفت و یا بازدارندگی این بوده است که «مسایلی چون مسایل زنان و مسایل دموکراتیک و حقوق فردی مسایل ثانویه هستند که در چنین شرایطی وقت پرداختن به آنها را نداریم» [۱]  اکنون و بعد از گذشت ۳۰ سال از آن زمان همچنان استدلال همان بود و تن دادن و تن سپردن به جنبش عظیمتر همان راه رفته بود. در جنبش سبز نیز استدلال این بود که ما در این شرایط وقت این را نداریم که به مسائل فرعی!؟ زنان بپردازیم. ما اکنون باید دنبال این باشیم که نتیجه انتخابات را برگردانیم و اگر بتوانیم میرحسین موسوی را به ریاست جمهوری برسانیم یعنی جنبش مردم را به پیروزی را برسانیم.

در تمام طول جنبش از سوی هیچکدام  از فعالان سیاسی و روشنفکران و روزنامهنگاران کمترین اشاره به خواستهای جنبش زنان نمیشد و اگر گاهی هم از سوی خود فعالان جنبش زنان به این مسئله اشاره میشد از آنها به عنوان اره اعصاب و  موانع پیشبرد خواستههای مهمتر یاد میشد 
اما عامل دیگر در جنبش این بود که دقیقا از روز بعد از اعلام نتایج انتخابات که مردم به خیابان ریختند تا روز ۱۷ اسفند سال ۱۳۸۹ هیچ اظهار نظر مشخص و آشکار و مستقلی در مورد خواستههای زنان و حتی مسئله زنان در بیانیهها و برنامههای جنبش حضور نداشت. آنهم دو کاندیدا و همراهان آنها که بیشترین تاکید را بر احقاق حقوق زنان داشتند. همان دو کاندیدایی که میرحسین موسوی به همراه همسرش به هر سفر انتخاباتی و میتینگ انتخاباتی میرفت و مهدیکروبی که در اعلام اعضای کابینهاش وزیر زن معرفی کرده بود.

از سوی دیگر در تمام طول جنبش نیز از سوی هیچکدام از فعالان سیاسی و روشنفکران و روزنامهنگاران کمترین اشاره به خواستهای جنبش زنان نمیشد. اگر گاهی هم از سوی خود فعالان جنبش زنان به این مسئله اشاره میشد از آنها به عنوان اره اعصاب و موانع پیشبرد خواستههای مهمتر یاد میشد. در همان تنها مورد هم که مربوط به « سه شنبههای اعتراضی» بود، ابتدا این روز را از تقویم روزهای اعتراضی به دلیل مصادفشدنش با «هشت مارس» حذف کردند و بعد بیانیه دادند و بعد بیانیه را حذف کردند و در نهایت در دو روز مانده به هشت مارس دوباره اعلام کردند. این از همان مقاومتهای زیر پوستی جامعه مردسالار و کارگزاران مردسالاری است که به آن اشاره کردم. در واقع این موارد دلایل بیرونی است که بر جنبش زنان تحمیل میشود و مانع شده است که به هدف پویای خود دست پیدا کند.

اما دلایل درون جنبشی نیز قابل اشاره و قابل تامل است. باید قبول کرد و پیذرفت که با در نظر گرفتن تمام شرایط مضیق و شکننده و ساختارهای تنگ و کمدامنه برای فعالان زنان و با تمام آن چه که تا اینجای این نوشتار در مقابله و مقاومت جامعهی مردسالار و حتی خود جنبشهای سیاسی در مقابل جنبش زنان برشمرده شد، میتوان به جنبش زنان این یادآوری را کرد که جنبش زنان اگر چه در طول دوره فعالیتشان بیشترین تاثیر را در « آگاهی جنسیتی» مردم و به ویژه زنان جامعه داشتهاند. اگر چه جنبش زنان در بالابردن سطح توقع و رفتار مدرن زنان و دختران جوان ایرانی چنان تاثیری داشته است که صف مقدم جنبش سبز را و یکی از اصلیترین نمادهای و شهدای جنبش سبز را زنان تشکیل دادند. اما با این همه واقعیت این است که مسئله زنان هنوز به عنوان «مسئلهی جامعه» در نیامده است. آنچه واقعیت است می بایست در این سالها طوری عمل میشد و فرایند آگاهی بخشی به نوعی بود که مسئله زنان مسئلهای باشد که به عنوان یک مسئله اجتماعی در بیاید و این خود زنان باشند که در همان خیابانها حداقل به همراه تمام شعارهای سیاسی چند خواسته و چند شعار جنسیتی سر میداند. این همان مسئلهای است که گاه انتقاد را به دیدگاههایی وارد می کند که معتقدند «مسئله زنان» تنها باید توسط خود زنان دنبال شود. واقعیت آن است که «مسئله زنان» مسئله یک جامعه است و ایزوله کردن آن توسط « برخی فعالان جنبش زنان» و یا سپردن آن به خود زنان از سوی روشنفکران و مدعیان جامعهی دموکرات و مدنی، در واقع ایزوله کردن و همچنان «خصوصی» نگهداشتن مسئله زنان است و ممانعت از تبدیل شدن آن به یک « امر عمومی و کلی».

انتقاد دوم همان تن سپردن به امواج خلقها و سکوت آنان در مقابل وضعیت پیش آمده بود. واقعیت قضیه آن است که فعالان جنبش زنان البته که همانند اکثریت فعالان جنبشهای دیگر در روزها و ماههای اولیه در حالتی از شوک فرو رفته بودند و تازه بعد از چند ماه بود که به فکر این افتادند که شعارها و برنامههای جنبش زنان را در راهپیمایی جنبش بگنجانیم. زمانی که دیگر دیر شده بود. هم مردم دیگر به شعارهای معمولی و ورزشگاهی عادت کرده بودند و هم زمان سرکوب جنبش از سوی حاکمیت به طرز وحشتناکی فرا رسیده بود. در حالی که در روزهای اولیه تا قبل از سخنرانی رهبری در خطبههای نماز جمعه و فرمان سرکوب مردم، فضای بازتری وجود داشت. البته این «غرق شدن» در فضای عمومی را شاید بتوان گفت از قبل از انتخابات در میان برخی گروههای جنبش زنان آغاز شده بود. همان زمان که به جای تاکید بر مطالبات به این توجه شد که « کدام» کاندیدا بیشتر به مطالبات زنان نزدیک است و خود این امر باعث شد که « جنبش زنان در حاشیه قرار بگیرد» [۲]

تجربه نشان داده است تعریف« باهم» بودن تا به امروز از سوی جنبشهای سیاسی تقریبا شامل همان خصوصیاتی است که بر شمردیم. اصلیترین ویژگی این تعریف باهم بودن همان است که میخواهد همگان به «یک شکل» ،«یک رنگ» و «یک خواستهی مشترک» تن بدهند. واقعیت آن است که این تجربه باید به ما بیاموزد که شرط باهم بودن نیز مطرح است و پیش از باهم بودن و باهم شدن معلوم و روشن شود که با کدام «هم» باشیم؟. اگر «هم»ی که ویژگیها و تمایزات و خواستهها و ستمها و تبعیضهای ویژه  زنان یک جامعه را نادیده میگیرد تا بدان امید در آینده که معلوم نیست و تجربه هم سابقه خوبی از این امید به آینده برای ما نگذاشته است، موکول کند، همان تعریف از هم است که تمایزها را نادیده میگیرد. اما «باهم» بودنی معنادار و مدرن است که با در نظر گرفتن همه تمایزها و تفاوتها و نیز داشتن راهکار برای رفع تبعیضهای ویژه «باهم» بودن را قابل وصول بداند.

اکنون این وظیفه جنبش زنان راهی برای برون رفت بجوید. زیرا قاعدتا نمیتواند از فضایی که خود اولین مقابله درونی و ناخوداگاه را در مقابل خواستهای زنان دارد توقع داشته باشد که بدون تحمیل و گسترش و عمومی ساختن این خواستها و آگاهیها، راه را برای خواستهای برابری خواهانه باز نماید. میبایست در کنار تمام زحمات و فعالیتها یادآور شد لازم است که تلاش بیشتری و راهکار موثرتری جستوجو شود تا این جنبش « مسئله زنان را به مسئله جامعه تبدیل کند».

پینوشتها:
 ۱- بازبینی تجربهی اتحادملی زنان، گردآورنده و ویراستار مهناز متین،نشر قطره،ایالات متحدهی آمریکا، ۱۳۷۸
۲-زنانایران؛ شورشیانبرابریخواه پرویناردلانبیبیسی
  

farsi
Share
تا کنون 0 دیدگاه برای این پست ثبت شده است
shahab sheikhi ©