آن وقتها خانهی قدیمیمان گوشهی حیاطاش یک باغچهی کوچولو داشت و دو درخت. یکی چنار بود و دیگری ما بهش میگفتیم «گل بسمالله»در واقع همان درخت اقاقیا..در همانسالهای اول از عمر من که مادرم فوت کرد . یک سال بعد برادرم را کشتند و یک سال بعد هم پسر عمویم را اعدام کردند. سهم ما کودکها معمولا از اندوههایی این چنینی اندوه سادهی و بی ریایی است شبیه چمباتمه زدن و در گوشهای از حیاط نشستن.. درست روی لبهی باغچه و زیر سایهی اقاقیا... چمباتمه میزدیم و شاید خاطارت کم و کوتاه خودمان را مرور میکردیم. شاید فکر میکردیم...
فهرست محتوا
آه اگر آزادی به نام تو فریبم دهد/ برای کاوه کرمانشاهی
سلام کاوه!خوبی پسر جان. می دانم سوال بی خودی است. اما خوب ما مریض همین کارهای بی خودی هستیم. نیستیم؟ کاوه گیان بیش از یک فصل گذشت و تو هنوز به قول ات عمل نکرده ای. نه مگر قرار بود غروب راه بیافتی تهران و فردای اش باهم باشیم. نه این ها هرگز نمی گذارند ما به هیچ کدام از قرار های انسانی مان عمل کنیم. اصلا آن ها قرارشان در بی قرار گذاشتن ما قرار می گیرد. ما بی قراران نام و یاد انسان.کاوه عزیزم. نام ات را وقتی شنیدم به قاعده ی تداعی معانی و به قاعده ی پیش داوری های فرهنگی در مورد کرماشانی...