صبح که خسته و کوفته از خواب پا شدیم. پسرخالهی بزرگتر، گوشهی پنجره را باز کرد و زیر سیگاری را برد لب پنجره، و شروع کرد به سیگار کشیدن.گفتم خوب صبر میکردین صبحانه رو بخوریم، این جوری که مزه نمیده. سیگار بزرگترین لذت ممکن در جهان هست، اما خوب خداییش با معده خالی نمیچسپه. من برای احترام به سیگار هم شده حتما اول باید چیزی بخورم بعد سیگار بکشم.گفت هنوز بچهای عزیز دلم. هروقت از خواب پاشدی و همون ناشتا سراغ سیگارت رو گرفتی و کشیدیش تو همون رختخوابت اون موقع دیگه می توی بگی سیگاری هستی. گفتم سیگار تو...