فهرست محتوا

گفت و گوهای من و دارگُل - دل که شناسنامه نداره

گفت چند سالته مگه كه اينقدر كودكانه ..؟؟دار گل حرفش را بريد و گفت : عدد و سن و سال و شناسنامه اين حرفا كه مال دنياي بيرون آدم ها و جسم و فكرشونه. ..دل آدم ها كه عدد نداره ... بزرگ نميشه كه... شناسنامه نداره آخه ....واسه همينه كه دل خود تو پير مرد، از دل همه ى ماها، كودك تره....

من و دارگُل - فراموشی

دارگُل وسط بحث و گفت و گوی وطن چیست؟ پرسید: یعنی آدمها وطنشون رو فراموش میکنند؟گفتم: گمان نکنم....بعد همان طور که ایستاده بود کنار کتابخانه و یکی یکی کتابها را از کتابخانه بر میداشت و دوباره سر جایش میگذاشت برگشت سمت من وگفت :چه کسی بیش از همه از فراموش شدن میترسه؟گفتم : پروانه....پرسید: پروانه؟؟!! و سرش رو خم کرد ودر همان حالت نگاه داشت....من سرم به پایین بود و ادامه داد ...اون هم دوست دخترت بوده؟ عاشقش بودی؟ عاشقت بوده ؟....گفتم: نه پروانه نام دختری است در رمان« غروب پروانه » نوشتهی بختیار...

گفت و گوهای من و دار گٌل- چهار- عشق و امید

دارگل گفت : پير مرد!!..  چرا ديگه عاشق نخواهى شد اونم هيچ وقت هيچ وقت....بعد مكثى كرد سرش رو از سمتى كه رو به پنجره بود برگرداند و نگاهم كرد و گفت مى دونم پير نيستى، مى دونم بيش از آنكه پير باشى پُر هستى اما با همه اين ها، هربار بهت مىگم پير مرد، هرى دلم مى ريزه از دو جهت يكى اينكه از دارگُل ناراحت نشي دوم اينكه نكنه  واقعا يوهويى پير بشى..گفتم: نه از دارگل ناراحت نمي شم. از پيريم هم.  تازه تو خيلى شيرين مى گى پير مرد.. دارگُل خنده اش گوشه ى لبش مى دود و سوالش را تكرار مىكند...

من و دار گٌل- سه - آدمها خوب آدمهای بد

دارگل پرسيد: آدم ها دو دسته اند؟گفتم: كدام دو دسته؟گفت : آدم هاي خوب و آدم هاى بد ديگه؟؟گفتم: آدم ها يه دسته اند همه خوبند. دارگل با تعجب پرسيد مگه ميشه پس اين همه آدم بد چيند تو دنيا؟؟ گفت اصلا اينكه بدي آدم بدها رو ماست مالى مى كنى فكر مى كنه خوبه؟؟گفتم: ماست مالى نمى كنم اما..دارگل خودش رو نزديك تر مى كنه و مى پرسه اما چي؟مى گم آدم ها خودشون خودشون رو بد مى كنند..با اخم، ناز و كمى شيطنت و ترس مى گه نمى خوام بد بشم چيكار كنم؟ اونها چه جورى بد شدند؟؟براى دارگل چاى مى ريختم و براى خودم سيگار...

من و دار گٌل- دو

دو:دارگل پرسید: پلیس خوب است؟گفتم:عقلم به من میگوید. پلیس خوب است. حتا اگر عقلم «هابز»ی باشد. اما خوب راستش را بگویم دارگل؟دار گل گفت. مگر تو غیر راست هم میگویی...میگویم... بلد نیستم....دار گل میگوید پس راستش را بگو.میگویم. راستش من در تمام فیلمها طرفدار آنهایی بودهام که پلیس دنبالشان بوده است. در تمام زندگیام طرفدار کسانی بودهام که توانستهاند از دست پلیس بگریزند. طرفدار تمام زندانیانی که از زندان فرار کردهاند. تمام اعدامیانی که از طناب دار گریختهاند. تمامی کودکانی که پدر و مادرشان را...

گفت و گوهای من و دار گٌل- یک

یک:دارگل میگفت: ستارهها را میشود برایت چید تا تو تنها ستارهی آتشین آسمان باشی وقتی که میوزی....دار گل میگفت: کسی تا به حال نمیدانسته و دقت نکرده که تو تنها ستارهی «وزنده» هستی...دار گل میگفت تو حرمت باد بودن یک ستاره هستی...میگفتم بنشین رو به رویم. من برایت شعر میخوانم و تو عاشق هرکس خواستی باش.... من هم قول میدهم شبها به سیارهام بر نگردم حتا با نیش قویترین مار صحرای آفریقا...۲۸ آوریل ۲۰۱۲
shahab sheikhi ©