فهرست محتوا

سیزده سال زندان انفرادی در جزیرهای دور دست و تنها

«زندان من اتاقی بود در دوردستترین نقطهی  دنیا، یک اتاق کوچک میان دریایی از شن... اتاقی کوچک در محاصرهی زمین و آسمان. جدا افتاده از جهان، آن سوی آن سوی سرزمین، جایی که خدواوند انسان را فراموش میکند.، جایی که زندگی تمام میشود و مرگ آغاز میشود. جایی که شبیه  یک سیارهی  خالی از سکنه بود. مرا تنها  گذاشته بودند. در مدت بیست و یک سال یاد گرفتم که  با «شن» سخن بگویم، تعجب نکنید اگر بگویم بیایان  پر است از صدا، اما انسان نمیتواند به طور کامل یاد بگیرد که تمام آن صداها را...
shahab sheikhi ©