فهرست محتوا

امپراطورمهربان زبان غمگین کوردی- برای نامیرایی شیرکو بیکس

    این مطلب ابتدا به مناسبت مرگ شیرکو بیکس،  در ویژه نامه‌ای «ایران وایر»  که به مرگ استاد شیرکو بی کس اختصاص داشت، منتشر شده است   زبان شاکله‌ی هویتی هر ملتی است و شعر شاکله‌ی شکیل نهایی هر زبان. شاعر، انسان زیسته‌ی زبان است و این گونه انسان متبلور و هویت یافته‌ی یک ملت میشود. این نهایت رویایی است که در یک انسان عینیت بیابد و شیرکو بیکس عینیت این رویا است برای مردم و زبان کوردی به طور خاص، و تبلور یکی از بلورهای کریستالی سرزمین...

جمهوری اعدام اسلامی ایران، شعری از شیرکو بیکس ـترجمه شهابالدین شیخی

متن سخنرانی شاعر بزرگ کورد شیرکو بی کس برای شهدای 19 اردیبهشتترور و اعدام  ... دو مدال و  دو نشانه ی آشکار و تعریف شدهی امروز روشنفکران و جوانان کوردستان هستند.همان نشان و مدالی که دیکتاتورها برای آخرین بار بر سینه ی قربانی های شان می زنند... آن ها در این خیال باطل اند که شاید ما را به سکوت وادرا کنند و مارا بترسانند و ما را  گامی به عقب برگردانند..ما هم برای این که این  این نشان را از آن طرف و از روی زیبایش بر گردنمان  بیاویزیم  با قلم نور تاریکی های آن ها را...

رنگ مرگ

  رنگ مرگ   شاعر: شیرکو بی کس   مترجم: شهاب الدین شیخی         ای رنگ مرگ   هنگام! که می آیی، هنگامی که در آخرین سفر؛ همراه خود   چمدان پاره پاره ی قامت ام را و ....بقچه ی گره زده ی سرم را بردی!   هنگام! که در آغوش ات ریختم   هیجان ، رنگ های ام را دربر می گیرد   رنگ های ام به تو خواهند گفت:   او زمانی...... رنگ روح بود   در کالبد شعرهایی...

زمانی که کودک بودم( شعری از شیرکو بی کس)

یادواره هایی از کودکیشعر:            شیرکو بی کسترجمه:   شهاب الدین شیخی1-زمانی که کودک بودمدست چپم دلش می خواست ،مثل دستِ کودک خوش لباس  همسایهمان ،ساعتی در خود بپیچدبهانه می گرفتم،مادرم ناچار روی مچ دستم را گاز کوچکی می گرفت،با رد ِ دندان های اشساعتی برایم میساخت آه! که  چه قدردلخوش بودم ....2-زمانی که کودک بودمتمام خوشبختی یعنی،در حمام پشت کاسه  ،کفِ صابون را  فوت کنمچراغی با حباب های قرمز وسبز...

جامعه ی سبیل کلفت

شعر: شیرکو بیکسترجمه: شهاب الدین شیخیهر چه تلاش کردمدو واژه ی «زن» و «آزادی» رارو به روی یک آیینه...شعر: شیرکو بیکسترجمه: شهاب الدین شیخیهر چه تلاش کردمدو واژه ی «زن» و «آزادی» رارو به روی یک آیینهبر دو صندلی کنار هم بنشانمبیهوده بود و دست آخر واژه ی «جامعه» با سبیلی کلفت وسجاده ای در بغلآمد و بر صندلیِ زن نشستمطالب مرتبط:لیلا در ویرانه ی روح -خواب دیدن در آستانه ی چوبه دار -
shahab sheikhi ©