فهرست محتوا
من چه خائنێکی خۆشەویستم کاتێ کە شاعرم
May 10, 2011 at 10:54pm
حەتمەن حەز ئەکەی
کەمێک لە جگرەکەم،
فوو بکەم بە جادەیەک،
تا
هەناسەی پیاسە کردنت
گێژ بخوۆی
هە تاااااااااااااا کووو بریتانیا
لە باکووری ئەوروپا بێت یان لە رۆژ ئاوای ئەفریقا....
پەردەکان هێڵ هێڵن...
ئاسمان هێڵنجاویە لە دڵی پر لە هەڵالە و هێڵی ئاسنم دا
کە من قەت بیری کوڵەنجەکەی دایکم ناکەم لە وێنەکەی دا
قەتاری سەری عەرز بێت
قەتاری بنی عەرز بێت
قەتارەی زیندانی دەست پشت لە یەک...
امپراطورمهربان زبان غمگین کوردی- برای نامیرایی شیرکو بیکس
این مطلب ابتدا به مناسبت مرگ شیرکو بیکس،
در ویژه نامهای «ایران وایر» که به مرگ استاد شیرکو بی کس اختصاص داشت، منتشر شده است
زبان شاکلهی هویتی هر ملتی است و شعر شاکلهی شکیل نهایی هر زبان. شاعر، انسان زیستهی زبان است و این گونه انسان متبلور و هویت یافتهی یک ملت میشود. این نهایت رویایی است که در یک انسان عینیت بیابد و شیرکو بیکس عینیت این رویا است برای مردم و زبان کوردی به طور خاص، و تبلور یکی از بلورهای کریستالی سرزمین...
ترجمه ی سه شعر از بهزاد کوردستانی
شعر ها: بهزاد کوردستانی مترجم: شهاب الدین شیخی سرودی برای سر انجامای از شهر اشغال شدهتبعیدیای نا مرگ کوه قدمکفش از آتش پوشیدهراه شعله ی خنک آورنسیم آغوش گشودهبوی تفنگ لبریز آفتابجنگجوی جنگ ترسانتا بخشش را به خاک وخاک را از حق خویش باردار نسازیتا آفتاب را بر سرمای تمام کوچه ها تقسیم نکنیآرام نمی گیری و آرام نخواهی گرفت.ای زبانت سوار بر اسب آب ای آماده ی دل بر دریای آتش خروشیدهای از آبشار روح توجهان از خنکا لبریزتا کودکان را رقص آموز و رقص لبریز از...
اتفاقن هیچ کدام تان آدم نیستید... شاعر چه عرض کنم
اتفاقن هیچ کدام تان آدم نیستید...شاعر چه عرض کنم از کسی تا کسی این دستم بر آسمان نمی نویسدنه! ببخشیدآسمان این دستم تا آن دستم دست از آستین زمین نمی بارددوباره از اول می نویسماشکالی نداردلبریز حس دور دور دور دورسفر در دل ام..در گلویم... جاده است و تهران هنوز خیابانی چروک است...پیراهن زرد ارغوان!نه!!! باور کن دروغ می گویمآسمان می داندتنها من ام که در زمین نازنین می روماز هر چه پنجره و مادرم که 27٭ارغوان می نوشتم-اتوبوس پاره خطی کوتاه است –برای این جادهآقای مسافر( اگر بنویسم...
تشنه ایم به سان آب
ترجمه ی قسمتی از منظومه ی بلند سوگسرود حلبجه:شاعر: رفیق صابرمترجم:شهاب الدین شیخی.........برقي اين سرزمين نيم سوخته را لحظهاي روشن ميكند.درختها ميان شبنم يخ زده شكوفه ميدهند.آوازي بلند جنگل را ميآشوبدآوازي بلند جنازهها را بيدار ميكندمراقب باش عزيزم! خودشانندبربريست ها و دله دزدها و ...
خواب دیدن در آستانه ی چوبه دار
بخش دیگری از شعر فصل یخبندانسروده ی:رفیق صابرترجمه:شهاب الدین شیخیخواب دیدن در آستانه ی چوبه داراز كجا[ی این قصه] دوباره شروع كنيم؟بايد چند جنگل و قله و مرز را بگذرانيمتا اين آسمان را از پوستمان بكنيم؟ بايد چندبار ديگر از ميان كشتارها بر خيزيمتا آثار آوارگي ونيزه وتبعيدگاه!آثار تازيانه و خنجر را از خود پاك كنيم؟ در بياباني تنگ سرابي بر زمين من را كشاند ورودخانهاي از شن درون اتاق دلم ريختتشنگي راه از من گم كردبگذار تا كنار خرابه ی...
لیلا در ویرانه ی روح
بخشهاي كوتاهي از شعربلند «فصل يخبندان»شاعر: رفيق صابرمترجم:شهابالدين شيخيشاهدخت ميان چرت چشم ميگشايددر برابر آيينهي يخ شه گيسوياش رابه باران شانه ميكند سيوه خان ي!*امشب در منظومه ي چشمانت لنگر ميگيرم.آمدهام در بوسه گانت بگيرم.سيوه خان هامشب تندر را زين ميكنم،برت ميدارم.از تيغهي جنگل بالا مي رومچراغي بر شاخه ي شب ميآويزمميان دو قلهابري را تاب مي بندم برايت........خيمهاي بي ستون و خاكغاريبوتهاي را در جنگل برايت آشيان خواهم كرد.كجايت برم سيوه خان ه!در اين شب باد و بوران نمي رسم به كردستان...