حسی شبیه حس رنگ«آبی» دارم. این روزها شاید جزو سختترین و بی ثابتترین روزهای زندگیمن است. روزهایی که هیچ نقطهی روشنی جلوی رویم نیست که بگویم در حال حاضر دارم اینکار را میکنم که مثلا حالا موفق یا ناموفق نتیجهاش میشود فلان چیز. روزهایی که نامهربانانهترین چهرههای دوستانم را تجربه کردم. روزهایی که به تنهایی و با مخالفت تمامی اطرافیانم، از دوستان صمیمیام گرفته تا خانوادهام ، تصمیم گرفتم بلند شوم از آن زندگی که لحظه لحطه داشت من را ویران میکرد. تنهایی یک سال و نیمهی تقریبا مطلق، آن هم بعد از آن مهاجرت...